Thursday, November 19, 2009
ما يك "ملت" هستيم! آقاي اوباما با "كودتاچيان" به جايي نمي رسد!/ بابك داد
مريم هفته قبل پاي كامپيوترش در "تورنتو" از شدت بي خوابي بيهوش شد و سرش روي كيبورد افتاد و خوابيد. بعد از چندين ساعت كار براي ترجمه اخبار جنش سبز و مقالات تحليلي كه از ايران بدست مي آورد تا در وبلاگش منتشر كند. وبلاگ نويسي درباره مسائل ايران، "شغل" مريم نيست، "عشق" اوست. عشقش به ايران و ايرانيان و اين كار را بدون انتفاع مادي انجام مي دهد. و جالب است كه او حتي نمي تواند فارسي حرف بزند، زيرا از كودكي از ايران رفته است ولي خود را يك "ايراني" مي داند و چنين نيز هست. او مي خواهد دنيا را از آنچه درون كشورش مي گذرد باخبر كند. مريم يك دختر ايراني است كه در فيس بوك شرح اين بيخوابي اش را برايم نوشت. ما در دو سوي كره خاكي، يك فهم مشترك از ايران داريم. اگرچه او بلد نيست فارسي حرف بزند يا بنويسد، اما ترجمه متون فارسي به انگليسي را به خوبي و با تسلط انجام مي دهد و دلش با مردم ايران است. مريم در 5 سالگي ايران را ترك كرده و سالهاست يك شهروند كانادايي است. اما جنبش سبز، درون وجود او را هم در آن سوي جهان سبز كرده و الان چند ماه است مرتب درباره ايرانيان و حركت سبزشان مي نويسد و ترجمه مي كند و اطلاع رساني مي كند.
سئوال: چه چيزي باعث شده مريم چنين شور و شوقي پيدا كند و تا سرحد بيهوش شدن پاي كامپيوترش بنشيند و اخبار و گزارشها و تحليل هاي فارسي جنبش سبز را به انگليسي ترجمه و در وبلاگش منتشر كند؟ جوابش دشوار نيست.
ما ايرانيان حتي وقتي مثل "مريم" از 5 سالگي ايران را ترك كرده باشيم، هنوز و هنوز عضوي از يك "ملت" هستيم. ملت بودن ما هزاران معنا دارد. يكي اينكه اگر هزار تكه مان كنند و بر چهار قلعه دنيا و دروازه هاي شهر بر دارمان كنند و جسم مان را هم بسوزانند، باز هم "باد صبا" خاكستر وجودمان را به وحدت مي رساند و به يك جايمان مي برد و دوباره مجتمع مي شويم. دوباره يك ملت مي شويم. باز هم روح واحد ملي در ما دميده مي شود و دوباره زنده مي شويم. سالهاست چنين كرده اند تا از ملت ما "اقوام مهاجر بدبختي" بسازند كه ناگزير از ترك وطن شده اند و در كشورهاي ديگر مهاجرند، اما به محض دميدن يك جوانه سبز، يك ساقه سبز، دوباره روح ملي در همه ميليونها مهاجر ايراني دور از وطن سبز مي شود و همه ما "ما" مي شويم. شاهد اين مدعا ميليونها ايراني مهاجر از وطن كه هنوز تا كورسوي نور اميدي مي بينند، دلشان از مهر ايران لبريز مي شود. مهر مام ميهن، فقط در يك "ملت" چنين معجزه مسيحايي دارد.
ديوار برلين 28 سال ميان آلماني ها در شرق و غرب شهر بزرگ برلين فاصله انداخت. زنان و شوهران، خواهران و برادران و والدين و فرزندان و عشاق بسياري را از يكديگر دور ساخت، اما جز با اراده و همت و جز با كشش عاشقانه خود آنها نسبت به همديگر، آن ديوار آهنين فرو نريخت و از ميان برداشته نشد. اكنون سالهاست در جامعه ايراني، حاكمان چنان ديواري ميان ملت ما برپا كرده اند و با تقسيم ايرانيان به خارج نشين و داخل نشين (!) سعي دارند "شيرازه ملي" ما را از بين ببرند. خارج نشين ها و داخل نشينان را به دسته هاي فقير و غني! خودي و غير خودي! حزب اللهي و عادي! تقسيم كرده اند و سالهاست ديواري نامرئي ميان خانواده هاي ايراني بي شماري برپا كرده اند تا بذر بدبيني و حسادت و سوء تفاهم و دوري و بدفهمي را در ميان "اين چند شقه هاي يك ملت" دامن بزنند و نانش را بخورند. سالهاست پدري نمي بينيد مگر آنكه در آتش هجران فرزندي دور از وطن مي سوزد. كسي را نمي بينيد مگر آنكه خواهري و برادري را در آنسوي اين ديوار نامرئي چشم براه دارد. مادري را نمي بينيد مگر آنكه براي سعادت فرزندش به "سفر بي بازگشت" او رضايت داده و يا نوه هايش را، عروس يا دامادش را هرگز نديده است. سالهاست ميليونها نفر را در اين سو و آنسوي اين ديوار عظيم پراكنده كرده اند تا اين ملت را از "ملت" بودن تهي كنند. اما آيا توانسته اند؟ آيا مي توانند؟
ميليونها ايراني كه سالهاست در پس يك ديوار بزرگ، بزرگتر از ديوار برلين از همديگر جدا افتاده اند و قرار ندارند اين هجران تلخ را جز با دستان خويش به سر بياورند. سالهاست نتوانسته اند روح ملت بودن ما را پايمال كنند، بميرانند و از بين ببرند. و براي همين است كه بعد از سالها سوزاندن شاخه هاي جوانمان، دوباره سبز مي شويم، دوباره مي روييم و دوباره بارور مي شويم، حتي وقتي "مريمي" باشيم كه فارسي حرف نمي زند، اما با افتخار مي نويسد "من ايرانيم" و تا صبح براي ترجمه مطلبي درباره هموطن كُرد خود "احسان فتاحيان" بيدار مي ماند تا مگر از اعدامش جلوگيري شود و روز بعد از شدت ناراحتي اعدام احسان، پاي كامپيوتر بيهوش مي شود.
با تمام سختي هاي اين سالها، روح ملي ما زنده است. روحي مغرور، خودساخته و متكي به خويش. چيزي كه كودتاچيان سعي دارند با تجاوزها و سركوبها و اعدامها لگدمالش كنند و آن را از بين ببرند. شايد اين ناشي از همين روح باعزت و غرور ملي ما ايرانيان است كه نمي توانيم حقوق خود را از غربي ها و كشورهاي دنيا مطالبه كنيم و نمي توانيم چشم ياري به آنها بدوزيم. هرچند وقتي كه مثل تمام اين سالها، استخوان در گلو و زخم بر دل داشته و داريم. اما حسي است كه نمي گذارد كمترين توقعي از غربي ها داشته باشيم. بالعكس آنچه موجب حقارت بيش از قبل "حكومت ذليل" فعلي شده، همين ذلتي است كه دارد نشان مي دهد و مشروعيت نداشته خود را از كشورهاي حقيري مثل ونزوئلا و سوريه و حزب الله لبنان و قدرتهاي بي خاصيتي مثل روسيه و چين گدايي مي كند تا مگر مدتي بيشتر بر مسند قدرت بماند. اين خصلت زشت، در ميان ما ايرانيان آن قدر مكروه است كه حاضريم بميريم (چنانچه مي ميريم) اما دست نياز به سوي خارجي ها دراز نكنيم. براي همين است كه برخي از ما "باور" داريم كه احمدي نژاد و باند كودتاچي او "ايراني" نيستند، زيرا چنين ذلتي را از كمتر هموطن ايراني سراغ داريم.
ما نيازي به كمك غرب نداريم، هرچند براي احساس انساني هيچكس در مقابل اين سبعيت و ظلم آشكاري كه بر ما مي رود، مانعي ايجاد نمي كنيم و قدر احساس نوعدوستانه مردم جهان را به خوبي مي دانيم. اما كرامت ملي خود را بيش از جان شيرين دوست داريم و حقانيت خود را بدون نياز به قدرتهاي خارجي (و با همدلي ساكنان داخل و خارج آن ديوار نامرئي و با مشاركت همه هموطنان تبعيدي و مهاجر خود در خارج كشور) پي مي گيريم. چنانچه تاكنون گرفته ايم. و از وصله هاي نخ نماي همدستي با عوامل بيگانه و اين قبيل اتهامات باكي نداريم. "همه ايرانيان"، شريك آينده اين خاك پر گهرند.
ما ايرانيان، گروگان نظامي هستيم كه سالهاست تلاش مي كند چيزي از عزّت ملي و غرور ميهني ما ايرانيان باقي نگذارد. بسياري از سياستهاي اين نظام بر اين پايه بوده و هست كه با توزيع فقر و فساد و فلاكت، از ما مردمي ذليل و گرسنه و نيازمند بسازد كه زندگي را از حاكمان گدايي كنند. آنها ملتي چنين بي چاره را براي بقاي حكومت خود، مناسب تر مي بينند تا مردمي غيرتمند، صبور و گردن افراشته. و ما مردمي هستيم كه به وقتش "حسرت يك آخ را بر دل آنها گذاشته ايم!" خم شده ايم، اما نشكسته ايم. به مويي رسيده ايم، اما نبريده ايم. يادمان نرفته هنوز كه ايراني هستيم آخر!
ما مردمي هستيم كه از اسب افتاده ايم، و از اصل نه. براي همين وقتي "احسان" را به پاي طناب دار مي برند، حتي افتخار اجراي حكم اعدام خود را از قاضي ناعادلش دريغ مي كند و خود، چارپايه را از زير پاي خويش كنار مي زند و آويخته مي ماند، تا لحظه اي ترديد نكرده باشد. ما مردمي هستيم چنين مغرور، چنين سرفراز. ايرانيان همه اينگونه اند. غروري ستودني داريم كه نمي خواهيم آزادي و حق حيات خود را از دشمنان درون و دلسوزان بيروني تقاضا كنيم. خودمان دست بالا زده ايم و بي اينكه گوشه چشمي به تلاش ديگران داشته باشيم، بناي فردايمان را مي سازيم. اما چشممان به رفتار همه دوستان و دشمنان ملت هست و چيزي را نه فراموش مي كنيم و نه در اين مقطع تاريخي، مي بخشيم.
بنابراين، بهتر است آقاي باراك اوباما، به جاي توجه به عشوه هاي احمدي نژاد و حكومت كودتاچي، گوش به خيابانهاي تهران بسپارد كه ملتي فرياد مي زنند:"يا با اونا، يا با ما"! و اگر نمي تواند واقعيت خايابانهاي تهران را از خلال صدها قطعه فيلم و گزارش بشنود، خوب است دنبال "مريم" بگردد و از او بپرسد در هواي سردسيري كانادا، در اين فصل سرد، چرا او چنين "سبز" شده و جوانه هاي مليت ايراني در جانش شكوفه زده است كه ساعتها براي نجات يك هموطن ناديده از اعدام ظالمانه، آنقدر تلاش مي كند تا بالاخره پاي كامپيوترش بيهوش شود؟ مطمئنم "مريم" حرفهاي بسياري براي آقاي اوباما خواهد داشت. و ترديد ندارم آقاي اوباما هم هوشمندتر از آن است كه در معادله كودتاچيان غاصب و ملت حق طلب ايران؛ جانب يك "ملت" را رها كند. ما كمكي از آقاي اوباما نمي خواهيم اما براي كمك آمريكا به تثبيت كودتاچيان، به آقاي اوباما هشدار مي دهيم:" ما يك ملت هستيم و كودتاچيان اقليتي غاصب و رفتني اند."
نوشته اي بود از بابک دا
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment