Saturday, December 19, 2009
خدا و بکارت
معضل بکارت در جوامع صنعتی از بین رفته اما سرمایه داری ستم های جدیدی برای زنان ایجاد کرده است.چراکه هنوز مفهوم ارباب و بنده، فرادست و فرودست، کارگر و سرمایه دار و در واقع تضاد طبقاتی و تبعیض های طبقاتی وجود دارند.اکنون رییس جمهور نقش خدا، کاهن، پادشاه ، ارباب ، پدر و شوهر را بازی می کند.در این دوره زنان به کارگران ارزان قیمت تبدیل شده اند و به دلایل اقتصادی وادار می شوند نیروی کار و نیروی جنسی خود را بسیار ارزان بفروشند، چه در قالب ازدواج چه در قالب روسپی گری. بنابراین تا آزادی جنسی و رهایی زنان راه درازی است و تا وقتی جامعه ی طبقاتی وجود دارد، ستم وجود دارد و ستم بر زنان نیز بازتولید خواهد شد. پس مبارزه ی زنان لزوما با مبارزه ی طبقاتی گره خورده است
خدا و بکارت
نسیم روشنایی
مفهوم بکارت از آغاز دوره ی پدرشاهی و شیوه ی تولید دامپروری و کشاورزی ، همراه با شکل گیری دین یهود و تک خدایی به وجود آمد. در شیوه ی تولید دامپروری بنا به ضرورت این شیوه ی تولید و مالکیت بر احشام، اقوام دامپرور می بایست هرچه بیشتر تولید مثل می کردند؛ همچنین برای حفظ مالکیت احشام در قوم به قانون توارث پدر به فرزندان نیاز بود که این مشکل را با ازدواج تک همسری حل کردند. بنابراین زنان در قالب ازدواج به تملک مردان قوم درآمدند ؛ ازدواج پدرشاهی شکل گرفت و فرامین الهی نیز برای رام و برده ساختن آنان از زبان یهوه صادر شد. بکارت یکی از کلیدی ترین فرامین الهی خطاب به زنان بود که در حقیقت حربه ای اقتصادی- سیاسی بود تا امیال آزاد جنسی زنان را خفه کند و برای از دست ندادن وحدت قومی و جلوگیری از نفوذ بیگانه، زنان را در قوم خودشان محصور کرده و بنابراین آنها را به بردگی بکشاند تا مالکیت و ثروت قوم به نام جعلی " وحدت قومی" حفظ شود. ایجاد بکارت و فرودست ساختن زنان و ایجاد قانونِ ازدواج پدرشاهی ضرورتی بود برای حفظ و بازتولید جامعه ی طبقاتی دامپروری و کشاورزی. در ضمن بکارت مبادله ای نمادین بین پدر و شوهر بود. جامعه ی پدر سالار برای مبادله، زنان را موضوع این این مبادله قرار داد و بکارت زن ، نماد درستیِ این مبادله بود. اقوام دامپرور با وجود چنین تابوهایی می کوشیدند ثروت قوم یعنی احشام را زیاد کرده ، و همچنین جمعیت قوم را افزایش داده تا بتوانند بر اقوام بیگانه برتری یابند. پس ضرورت ایجاد ازدواج تک همسری و درون قومی به این دلیل بود که قوم مالکیت احشام را از دست ندهند و به فرزندان خود منتقل کنند تا ثروت از قوم خارج نشود و قوم از هم نپاشد. ترفند این جوامع، استفاده از فرامین الهی برای کنترل روانی و جسمانی و اجتماعی مردم بود. این جوامع با دستورات الهی قوم خود را از ازدواج و رابطه با اقوام بیگانه بازمی داشتند تا مبادا ثروت قوم به اقوام دیگر منتقل شود. فرامینی الهی مانند لزوم بکارت، ازدواج و اصرار بر ارزش های عفت و پاکدامنی و وفاداری برای زنان، تمهیدی بسیار هوشمندانه برای کنترل و سلطه بر امیال و غرایز و روان و کنش زنان بود. این جوامع بنا به ضرورت این شیوه ی تولید، با ساختن مفهوم خدا و بنده، ارباب و برده، شاه و توده ی مردم، مرد و زن، این ایده ی طبقاتی را به تمامی بخش های زندگی اجتماعی و روانی کشانند تا بندگی و بردگی را تولید و بازتولید کنند و جامعه ی طبقاتی برقرار بماند. در حقیقت ساخته شدن خدا ، ستم جنسی بر زنان را ایجاد کرد.
ادیان تک خدایی پدرشاهی ِ یهودیت، مسیحیت و اسلام به دلایل اقتصادی – ارتجاعی خود ، سازنده و بازسازنده ی ستم ، سرکوب جنسی و کنترل امیال مردم برای مهار کردن آنان به نفع طبقات حاکم بودند. و این نقش غیر انسانی خود را چنان خوب ایفا کرده اند که هنوز کدهای بازتولید کننده ی ستم، در ناخودآگاه سوژه ی انسانی رمز گذاری شده است. یهودیت شباهت بسیاری به اسلام دارد و در واقع اسلام رونوشت شیادانه ای از یهودیت است. چراکه شیوه ی تولید در قوم بنی اسراییل و اعراب، شیوه ی تولید دامپروری است. الله نیز همان یهوه است . فرامین یهوه درباره ی زنان درست به فرامین الله شبیه است. زنان در اساطیر یهودیت و اسلام نقشی شیطانی دارند و این تصور هنوز وجود دارد. زن در یهودیت و اسلام یعنی میل ورزی و عاطفه و لذت، جادو و امور مادی و ماتریالیسیتی، یعنی شیطان، چیزی که دقیقا بر خلاف ماهیت کاربردی یهوه و الله و قدرت مرکزی آنهاست. زن قادر است مرد را اغوا کند. زن ممکن است با بیگانه همبستر شود و وحدت قوم و مالکیت قوم را بر هم زند. بنابراین برای برای جلوگیری از اغتشاش مادی و روانی قوم، فرامین خدا باید اجرا شوند. کاهن – پیامبر، باید قوم خود و قدرت و ثروت قوم را گسترش دهد. از این رو زنان ،امیال شیطانی و غریزی و آزادی خواهانه، باید توسط فرامین الهی مهار شوند. وظیفه ی الهی زنان در یهودیت و اسلام تولید مثل و مادری و همسری است تا قوم بنی اسراییل و اعراب پر جمعیت شوند و به قدرت بیشتری دست یابند. ازدواج، بکارت و امثال این منهیات، لازمه ی شیوه ی تولید دامپروری و شیوه ی تولید کشاورزی بودند.
همچنین در تمدن هایی که با شیوه ی کشاورزی ایجاد شد نیز بنا به ضرورت، کماکان مفهوم ارباب و بنده ، خدا و بنده، شاه و مردم و فرادست و فرودست برقرار ماند و با وجود ادیان سامی تولید و بازتولید شد، چراکه جامعه ی طبقاتی وجود داشت. قدرت خدا در این مرحله به پادشاه منتقل شد و خدا به امری ذهنی تبدیل شد. یعنی خدا در آن دوره فرامین خود را از زبان پادشاه صادر می کرد و درواقع بنا به ضرورت شیوه ی تولید کشاورزی ، به ناچار قدرت خود را به پادشاه منتقل می کرد. در این دوره نیز موضع ادیان سامی نسبت به زن کماکان مانند دوره ی دامپروری بود. زن در این دوره، مانند زمین، دارایی مرد محسوب می شد و از او به عنوان ابزار تولید مثل و ابزار تولید فرزند و نیروی کار بر روی زمین استفاده می شد. بکارت هنوز هم مبادله ای نمادین بین پدر و شوهر بود. بنابراین لزوم مفاهیم بکارت ، ازدواج و سرکوب و ستم جنسی بر زنان هنوز موضوعیت داشت.
اما پس از پیروزی بورژوازی با شیوه ی تولید سرمایه داری بر فئودال ها و شیوه ی تولید کشاورزی و ظهور انقلاب صنعتی و عصر روشنگری در غرب، تغییراتی در رویکرد اقتصادی بر جنسیت ایجاد شد. بورژوازی بر اساس ماهیت مادی و سود محور شیوه ی تولید خود، لزوم استفاده از قوانین الهی و منع کننده ی ادیان تک خدایی را از دست داد. هم چنین سرمایه داری بنا به ضرورت شیوه ی تولید خود، دیگر برای افزایش جمعیت به تولید مثل نیازی نداشت ؛ از این رو رابطه ی جنسی معنایی لذت جویانه و سودجویانه به خود گرفت و از آن پس رابطه ی جنسی اغلب بدون هدف تولید مثل انجام می شد. بنابراین مفهوم بکارت در غرب به تدریج رنگ باخت. اما مفهوم ازدواج پدرشاهی هنوز پابرجاست. زن در سرمایه داری خرید و فروش نمی شود، بلکه نیروی جنسی اش خرید و فروش می شود. زنان هم در ازدواج و هم در روابط روسپی گری ، نیروی جنسی خود را می فروشند اما خود به مایملک مردان تبدیل نمی شوند و در واقع سرمایه داری همه چیز را قابل خرید و فروش کرده است. معضل بکارت در جوامع صنعتی از بین رفته اما سرمایه داری ستم های جدیدی برای زنان ایجاد کرده است . چراکه هنوز مفهوم ارباب و بنده، فرادست و فرودست، کارگر و سرمایه دار و در واقع تضاد طبقاتی و تبعیض های طبقاتی وجود دارند. اکنون رییس جمهور نقش خدا، کاهن، پادشاه ، ارباب ، پدر و شوهر را بازی می کند . در این دوره زنان به کارگران ارزان قیمت تبدیل شده اند و به دلایل اقتصادی وادار می شوند نیروی کار و نیروی جنسی خود را بسیار ارزان بفروشند، چه در قالب ازدواج چه در قالب روسپی گری. بنابراین تا آزادی جنسی و رهایی زنان راه درازی است و تا وقتی جامعه ی طبقاتی وجود دارد، ستم وجود دارد و ستم بر زنان نیز بازتولید خواهد شد. پس مبارزه ی زنان لزوما با مبارزه ی طبقاتی گره خورده است.
اما امروزه علی رغم وجود بورژوازی و شیوه ی تولید مادی و سودمحور و لذت جوی سرمایه داری بیشتر کشورهای غرب ، حکومت های کشورهای مسلمان، به علت عقب ماندگی در شیوه ی تولید و فرهنگ شان ، هنوز برای اداره ی جامعه و حفظ ارتجاع طبقاتی خود، از قوانین الهی برای کنترل و مهار مردم استفاده می کنند؛ قوانینی با منشاء الهی که بر زور ، ناعقلانیت، بی عدالتی و سرکوب استوار است. زن در اسلام از آغاز تا امروز ملک پدر محسوب می شده و از این رو باید قبل از ازدواج، رام شده، سرسپرده و باکره باشد تا برای پدر - شوهر- خدا- رهبر، مطیع، سلطه پذیر ، فرودست ، مقبول و بی خطر باشد. در غیر این صورت از تأیید و حمایت جامعه با روش هایی وحشیانه طرد می شود. در دنیایی که انسان باید به ضرورت، برای رفاه و لذت و آگاهی بیشتر تمام افراد جامعه به سوی عقلانی شدن گام بردارد، وجود چنین قوانین و عرف غیر عقلانی و بیمارگونه ای بسیار مضحک و در عین حال ترسناک هستند. بدین ترتیب به زنان کشورهای اسلامی ستمی مضاعف تحمیل می شود ، بنابراین اکنون زنان به مبارزه و اتحادی دو چندان نیاز دارند. یعنی مبارزه با مذهب، همراستا با مبارزه علیه جامعه ی طبقاتی.
خدا و بکارت
معضل بکارت در جوامع صنعتی از بین رفته اما سرمایه داری ستم های جدیدی برای زنان ایجاد کرده است.چراکه هنوز مفهوم ارباب و بنده، فرادست و فرودست، کارگر و سرمایه دار و در واقع تضاد طبقاتی و تبعیض های طبقاتی وجود دارند.اکنون رییس جمهور نقش خدا، کاهن، پادشاه ، ارباب ، پدر و شوهر را بازی می کند.در این دوره زنان به کارگران ارزان قیمت تبدیل شده اند و به دلایل اقتصادی وادار می شوند نیروی کار و نیروی جنسی خود را بسیار ارزان بفروشند، چه در قالب ازدواج چه در قالب روسپی گری. بنابراین تا آزادی جنسی و رهایی زنان راه درازی است و تا وقتی جامعه ی طبقاتی وجود دارد، ستم وجود دارد و ستم بر زنان نیز بازتولید خواهد شد. پس مبارزه ی زنان لزوما با مبارزه ی طبقاتی گره خورده است
خدا و بکارت
نسیم روشنایی
مفهوم بکارت از آغاز دوره ی پدرشاهی و شیوه ی تولید دامپروری و کشاورزی ، همراه با شکل گیری دین یهود و تک خدایی به وجود آمد. در شیوه ی تولید دامپروری بنا به ضرورت این شیوه ی تولید و مالکیت بر احشام، اقوام دامپرور می بایست هرچه بیشتر تولید مثل می کردند؛ همچنین برای حفظ مالکیت احشام در قوم به قانون توارث پدر به فرزندان نیاز بود که این مشکل را با ازدواج تک همسری حل کردند. بنابراین زنان در قالب ازدواج به تملک مردان قوم درآمدند ؛ ازدواج پدرشاهی شکل گرفت و فرامین الهی نیز برای رام و برده ساختن آنان از زبان یهوه صادر شد. بکارت یکی از کلیدی ترین فرامین الهی خطاب به زنان بود که در حقیقت حربه ای اقتصادی- سیاسی بود تا امیال آزاد جنسی زنان را خفه کند و برای از دست ندادن وحدت قومی و جلوگیری از نفوذ بیگانه، زنان را در قوم خودشان محصور کرده و بنابراین آنها را به بردگی بکشاند تا مالکیت و ثروت قوم به نام جعلی " وحدت قومی" حفظ شود. ایجاد بکارت و فرودست ساختن زنان و ایجاد قانونِ ازدواج پدرشاهی ضرورتی بود برای حفظ و بازتولید جامعه ی طبقاتی دامپروری و کشاورزی. در ضمن بکارت مبادله ای نمادین بین پدر و شوهر بود. جامعه ی پدر سالار برای مبادله، زنان را موضوع این این مبادله قرار داد و بکارت زن ، نماد درستیِ این مبادله بود. اقوام دامپرور با وجود چنین تابوهایی می کوشیدند ثروت قوم یعنی احشام را زیاد کرده ، و همچنین جمعیت قوم را افزایش داده تا بتوانند بر اقوام بیگانه برتری یابند. پس ضرورت ایجاد ازدواج تک همسری و درون قومی به این دلیل بود که قوم مالکیت احشام را از دست ندهند و به فرزندان خود منتقل کنند تا ثروت از قوم خارج نشود و قوم از هم نپاشد. ترفند این جوامع، استفاده از فرامین الهی برای کنترل روانی و جسمانی و اجتماعی مردم بود. این جوامع با دستورات الهی قوم خود را از ازدواج و رابطه با اقوام بیگانه بازمی داشتند تا مبادا ثروت قوم به اقوام دیگر منتقل شود. فرامینی الهی مانند لزوم بکارت، ازدواج و اصرار بر ارزش های عفت و پاکدامنی و وفاداری برای زنان، تمهیدی بسیار هوشمندانه برای کنترل و سلطه بر امیال و غرایز و روان و کنش زنان بود. این جوامع بنا به ضرورت این شیوه ی تولید، با ساختن مفهوم خدا و بنده، ارباب و برده، شاه و توده ی مردم، مرد و زن، این ایده ی طبقاتی را به تمامی بخش های زندگی اجتماعی و روانی کشانند تا بندگی و بردگی را تولید و بازتولید کنند و جامعه ی طبقاتی برقرار بماند. در حقیقت ساخته شدن خدا ، ستم جنسی بر زنان را ایجاد کرد.
ادیان تک خدایی پدرشاهی ِ یهودیت، مسیحیت و اسلام به دلایل اقتصادی – ارتجاعی خود ، سازنده و بازسازنده ی ستم ، سرکوب جنسی و کنترل امیال مردم برای مهار کردن آنان به نفع طبقات حاکم بودند. و این نقش غیر انسانی خود را چنان خوب ایفا کرده اند که هنوز کدهای بازتولید کننده ی ستم، در ناخودآگاه سوژه ی انسانی رمز گذاری شده است. یهودیت شباهت بسیاری به اسلام دارد و در واقع اسلام رونوشت شیادانه ای از یهودیت است. چراکه شیوه ی تولید در قوم بنی اسراییل و اعراب، شیوه ی تولید دامپروری است. الله نیز همان یهوه است . فرامین یهوه درباره ی زنان درست به فرامین الله شبیه است. زنان در اساطیر یهودیت و اسلام نقشی شیطانی دارند و این تصور هنوز وجود دارد. زن در یهودیت و اسلام یعنی میل ورزی و عاطفه و لذت، جادو و امور مادی و ماتریالیسیتی، یعنی شیطان، چیزی که دقیقا بر خلاف ماهیت کاربردی یهوه و الله و قدرت مرکزی آنهاست. زن قادر است مرد را اغوا کند. زن ممکن است با بیگانه همبستر شود و وحدت قوم و مالکیت قوم را بر هم زند. بنابراین برای برای جلوگیری از اغتشاش مادی و روانی قوم، فرامین خدا باید اجرا شوند. کاهن – پیامبر، باید قوم خود و قدرت و ثروت قوم را گسترش دهد. از این رو زنان ،امیال شیطانی و غریزی و آزادی خواهانه، باید توسط فرامین الهی مهار شوند. وظیفه ی الهی زنان در یهودیت و اسلام تولید مثل و مادری و همسری است تا قوم بنی اسراییل و اعراب پر جمعیت شوند و به قدرت بیشتری دست یابند. ازدواج، بکارت و امثال این منهیات، لازمه ی شیوه ی تولید دامپروری و شیوه ی تولید کشاورزی بودند.
همچنین در تمدن هایی که با شیوه ی کشاورزی ایجاد شد نیز بنا به ضرورت، کماکان مفهوم ارباب و بنده ، خدا و بنده، شاه و مردم و فرادست و فرودست برقرار ماند و با وجود ادیان سامی تولید و بازتولید شد، چراکه جامعه ی طبقاتی وجود داشت. قدرت خدا در این مرحله به پادشاه منتقل شد و خدا به امری ذهنی تبدیل شد. یعنی خدا در آن دوره فرامین خود را از زبان پادشاه صادر می کرد و درواقع بنا به ضرورت شیوه ی تولید کشاورزی ، به ناچار قدرت خود را به پادشاه منتقل می کرد. در این دوره نیز موضع ادیان سامی نسبت به زن کماکان مانند دوره ی دامپروری بود. زن در این دوره، مانند زمین، دارایی مرد محسوب می شد و از او به عنوان ابزار تولید مثل و ابزار تولید فرزند و نیروی کار بر روی زمین استفاده می شد. بکارت هنوز هم مبادله ای نمادین بین پدر و شوهر بود. بنابراین لزوم مفاهیم بکارت ، ازدواج و سرکوب و ستم جنسی بر زنان هنوز موضوعیت داشت.
اما پس از پیروزی بورژوازی با شیوه ی تولید سرمایه داری بر فئودال ها و شیوه ی تولید کشاورزی و ظهور انقلاب صنعتی و عصر روشنگری در غرب، تغییراتی در رویکرد اقتصادی بر جنسیت ایجاد شد. بورژوازی بر اساس ماهیت مادی و سود محور شیوه ی تولید خود، لزوم استفاده از قوانین الهی و منع کننده ی ادیان تک خدایی را از دست داد. هم چنین سرمایه داری بنا به ضرورت شیوه ی تولید خود، دیگر برای افزایش جمعیت به تولید مثل نیازی نداشت ؛ از این رو رابطه ی جنسی معنایی لذت جویانه و سودجویانه به خود گرفت و از آن پس رابطه ی جنسی اغلب بدون هدف تولید مثل انجام می شد. بنابراین مفهوم بکارت در غرب به تدریج رنگ باخت. اما مفهوم ازدواج پدرشاهی هنوز پابرجاست. زن در سرمایه داری خرید و فروش نمی شود، بلکه نیروی جنسی اش خرید و فروش می شود. زنان هم در ازدواج و هم در روابط روسپی گری ، نیروی جنسی خود را می فروشند اما خود به مایملک مردان تبدیل نمی شوند و در واقع سرمایه داری همه چیز را قابل خرید و فروش کرده است. معضل بکارت در جوامع صنعتی از بین رفته اما سرمایه داری ستم های جدیدی برای زنان ایجاد کرده است . چراکه هنوز مفهوم ارباب و بنده، فرادست و فرودست، کارگر و سرمایه دار و در واقع تضاد طبقاتی و تبعیض های طبقاتی وجود دارند. اکنون رییس جمهور نقش خدا، کاهن، پادشاه ، ارباب ، پدر و شوهر را بازی می کند . در این دوره زنان به کارگران ارزان قیمت تبدیل شده اند و به دلایل اقتصادی وادار می شوند نیروی کار و نیروی جنسی خود را بسیار ارزان بفروشند، چه در قالب ازدواج چه در قالب روسپی گری. بنابراین تا آزادی جنسی و رهایی زنان راه درازی است و تا وقتی جامعه ی طبقاتی وجود دارد، ستم وجود دارد و ستم بر زنان نیز بازتولید خواهد شد. پس مبارزه ی زنان لزوما با مبارزه ی طبقاتی گره خورده است.
اما امروزه علی رغم وجود بورژوازی و شیوه ی تولید مادی و سودمحور و لذت جوی سرمایه داری بیشتر کشورهای غرب ، حکومت های کشورهای مسلمان، به علت عقب ماندگی در شیوه ی تولید و فرهنگ شان ، هنوز برای اداره ی جامعه و حفظ ارتجاع طبقاتی خود، از قوانین الهی برای کنترل و مهار مردم استفاده می کنند؛ قوانینی با منشاء الهی که بر زور ، ناعقلانیت، بی عدالتی و سرکوب استوار است. زن در اسلام از آغاز تا امروز ملک پدر محسوب می شده و از این رو باید قبل از ازدواج، رام شده، سرسپرده و باکره باشد تا برای پدر - شوهر- خدا- رهبر، مطیع، سلطه پذیر ، فرودست ، مقبول و بی خطر باشد. در غیر این صورت از تأیید و حمایت جامعه با روش هایی وحشیانه طرد می شود. در دنیایی که انسان باید به ضرورت، برای رفاه و لذت و آگاهی بیشتر تمام افراد جامعه به سوی عقلانی شدن گام بردارد، وجود چنین قوانین و عرف غیر عقلانی و بیمارگونه ای بسیار مضحک و در عین حال ترسناک هستند. بدین ترتیب به زنان کشورهای اسلامی ستمی مضاعف تحمیل می شود ، بنابراین اکنون زنان به مبارزه و اتحادی دو چندان نیاز دارند. یعنی مبارزه با مذهب، همراستا با مبارزه علیه جامعه ی طبقاتی.
خدا و بکارت
معضل بکارت در جوامع صنعتی از بین رفته اما سرمایه داری ستم های جدیدی برای زنان ایجاد کرده است.چراکه هنوز مفهوم ارباب و بنده، فرادست و فرودست، کارگر و سرمایه دار و در واقع تضاد طبقاتی و تبعیض های طبقاتی وجود دارند.اکنون رییس جمهور نقش خدا، کاهن، پادشاه ، ارباب ، پدر و شوهر را بازی می کند.در این دوره زنان به کارگران ارزان قیمت تبدیل شده اند و به دلایل اقتصادی وادار می شوند نیروی کار و نیروی جنسی خود را بسیار ارزان بفروشند، چه در قالب ازدواج چه در قالب روسپی گری. بنابراین تا آزادی جنسی و رهایی زنان راه درازی است و تا وقتی جامعه ی طبقاتی وجود دارد، ستم وجود دارد و ستم بر زنان نیز بازتولید خواهد شد. پس مبارزه ی زنان لزوما با مبارزه ی طبقاتی گره خورده است
خدا و بکارت
نسیم روشنایی
مفهوم بکارت از آغاز دوره ی پدرشاهی و شیوه ی تولید دامپروری و کشاورزی ، همراه با شکل گیری دین یهود و تک خدایی به وجود آمد. در شیوه ی تولید دامپروری بنا به ضرورت این شیوه ی تولید و مالکیت بر احشام، اقوام دامپرور می بایست هرچه بیشتر تولید مثل می کردند؛ همچنین برای حفظ مالکیت احشام در قوم به قانون توارث پدر به فرزندان نیاز بود که این مشکل را با ازدواج تک همسری حل کردند. بنابراین زنان در قالب ازدواج به تملک مردان قوم درآمدند ؛ ازدواج پدرشاهی شکل گرفت و فرامین الهی نیز برای رام و برده ساختن آنان از زبان یهوه صادر شد. بکارت یکی از کلیدی ترین فرامین الهی خطاب به زنان بود که در حقیقت حربه ای اقتصادی- سیاسی بود تا امیال آزاد جنسی زنان را خفه کند و برای از دست ندادن وحدت قومی و جلوگیری از نفوذ بیگانه، زنان را در قوم خودشان محصور کرده و بنابراین آنها را به بردگی بکشاند تا مالکیت و ثروت قوم به نام جعلی " وحدت قومی" حفظ شود. ایجاد بکارت و فرودست ساختن زنان و ایجاد قانونِ ازدواج پدرشاهی ضرورتی بود برای حفظ و بازتولید جامعه ی طبقاتی دامپروری و کشاورزی. در ضمن بکارت مبادله ای نمادین بین پدر و شوهر بود. جامعه ی پدر سالار برای مبادله، زنان را موضوع این این مبادله قرار داد و بکارت زن ، نماد درستیِ این مبادله بود. اقوام دامپرور با وجود چنین تابوهایی می کوشیدند ثروت قوم یعنی احشام را زیاد کرده ، و همچنین جمعیت قوم را افزایش داده تا بتوانند بر اقوام بیگانه برتری یابند. پس ضرورت ایجاد ازدواج تک همسری و درون قومی به این دلیل بود که قوم مالکیت احشام را از دست ندهند و به فرزندان خود منتقل کنند تا ثروت از قوم خارج نشود و قوم از هم نپاشد. ترفند این جوامع، استفاده از فرامین الهی برای کنترل روانی و جسمانی و اجتماعی مردم بود. این جوامع با دستورات الهی قوم خود را از ازدواج و رابطه با اقوام بیگانه بازمی داشتند تا مبادا ثروت قوم به اقوام دیگر منتقل شود. فرامینی الهی مانند لزوم بکارت، ازدواج و اصرار بر ارزش های عفت و پاکدامنی و وفاداری برای زنان، تمهیدی بسیار هوشمندانه برای کنترل و سلطه بر امیال و غرایز و روان و کنش زنان بود. این جوامع بنا به ضرورت این شیوه ی تولید، با ساختن مفهوم خدا و بنده، ارباب و برده، شاه و توده ی مردم، مرد و زن، این ایده ی طبقاتی را به تمامی بخش های زندگی اجتماعی و روانی کشانند تا بندگی و بردگی را تولید و بازتولید کنند و جامعه ی طبقاتی برقرار بماند. در حقیقت ساخته شدن خدا ، ستم جنسی بر زنان را ایجاد کرد.
ادیان تک خدایی پدرشاهی ِ یهودیت، مسیحیت و اسلام به دلایل اقتصادی – ارتجاعی خود ، سازنده و بازسازنده ی ستم ، سرکوب جنسی و کنترل امیال مردم برای مهار کردن آنان به نفع طبقات حاکم بودند. و این نقش غیر انسانی خود را چنان خوب ایفا کرده اند که هنوز کدهای بازتولید کننده ی ستم، در ناخودآگاه سوژه ی انسانی رمز گذاری شده است. یهودیت شباهت بسیاری به اسلام دارد و در واقع اسلام رونوشت شیادانه ای از یهودیت است. چراکه شیوه ی تولید در قوم بنی اسراییل و اعراب، شیوه ی تولید دامپروری است. الله نیز همان یهوه است . فرامین یهوه درباره ی زنان درست به فرامین الله شبیه است. زنان در اساطیر یهودیت و اسلام نقشی شیطانی دارند و این تصور هنوز وجود دارد. زن در یهودیت و اسلام یعنی میل ورزی و عاطفه و لذت، جادو و امور مادی و ماتریالیسیتی، یعنی شیطان، چیزی که دقیقا بر خلاف ماهیت کاربردی یهوه و الله و قدرت مرکزی آنهاست. زن قادر است مرد را اغوا کند. زن ممکن است با بیگانه همبستر شود و وحدت قوم و مالکیت قوم را بر هم زند. بنابراین برای برای جلوگیری از اغتشاش مادی و روانی قوم، فرامین خدا باید اجرا شوند. کاهن – پیامبر، باید قوم خود و قدرت و ثروت قوم را گسترش دهد. از این رو زنان ،امیال شیطانی و غریزی و آزادی خواهانه، باید توسط فرامین الهی مهار شوند. وظیفه ی الهی زنان در یهودیت و اسلام تولید مثل و مادری و همسری است تا قوم بنی اسراییل و اعراب پر جمعیت شوند و به قدرت بیشتری دست یابند. ازدواج، بکارت و امثال این منهیات، لازمه ی شیوه ی تولید دامپروری و شیوه ی تولید کشاورزی بودند.
همچنین در تمدن هایی که با شیوه ی کشاورزی ایجاد شد نیز بنا به ضرورت، کماکان مفهوم ارباب و بنده ، خدا و بنده، شاه و مردم و فرادست و فرودست برقرار ماند و با وجود ادیان سامی تولید و بازتولید شد، چراکه جامعه ی طبقاتی وجود داشت. قدرت خدا در این مرحله به پادشاه منتقل شد و خدا به امری ذهنی تبدیل شد. یعنی خدا در آن دوره فرامین خود را از زبان پادشاه صادر می کرد و درواقع بنا به ضرورت شیوه ی تولید کشاورزی ، به ناچار قدرت خود را به پادشاه منتقل می کرد. در این دوره نیز موضع ادیان سامی نسبت به زن کماکان مانند دوره ی دامپروری بود. زن در این دوره، مانند زمین، دارایی مرد محسوب می شد و از او به عنوان ابزار تولید مثل و ابزار تولید فرزند و نیروی کار بر روی زمین استفاده می شد. بکارت هنوز هم مبادله ای نمادین بین پدر و شوهر بود. بنابراین لزوم مفاهیم بکارت ، ازدواج و سرکوب و ستم جنسی بر زنان هنوز موضوعیت داشت.
اما پس از پیروزی بورژوازی با شیوه ی تولید سرمایه داری بر فئودال ها و شیوه ی تولید کشاورزی و ظهور انقلاب صنعتی و عصر روشنگری در غرب، تغییراتی در رویکرد اقتصادی بر جنسیت ایجاد شد. بورژوازی بر اساس ماهیت مادی و سود محور شیوه ی تولید خود، لزوم استفاده از قوانین الهی و منع کننده ی ادیان تک خدایی را از دست داد. هم چنین سرمایه داری بنا به ضرورت شیوه ی تولید خود، دیگر برای افزایش جمعیت به تولید مثل نیازی نداشت ؛ از این رو رابطه ی جنسی معنایی لذت جویانه و سودجویانه به خود گرفت و از آن پس رابطه ی جنسی اغلب بدون هدف تولید مثل انجام می شد. بنابراین مفهوم بکارت در غرب به تدریج رنگ باخت. اما مفهوم ازدواج پدرشاهی هنوز پابرجاست. زن در سرمایه داری خرید و فروش نمی شود، بلکه نیروی جنسی اش خرید و فروش می شود. زنان هم در ازدواج و هم در روابط روسپی گری ، نیروی جنسی خود را می فروشند اما خود به مایملک مردان تبدیل نمی شوند و در واقع سرمایه داری همه چیز را قابل خرید و فروش کرده است. معضل بکارت در جوامع صنعتی از بین رفته اما سرمایه داری ستم های جدیدی برای زنان ایجاد کرده است . چراکه هنوز مفهوم ارباب و بنده، فرادست و فرودست، کارگر و سرمایه دار و در واقع تضاد طبقاتی و تبعیض های طبقاتی وجود دارند. اکنون رییس جمهور نقش خدا، کاهن، پادشاه ، ارباب ، پدر و شوهر را بازی می کند . در این دوره زنان به کارگران ارزان قیمت تبدیل شده اند و به دلایل اقتصادی وادار می شوند نیروی کار و نیروی جنسی خود را بسیار ارزان بفروشند، چه در قالب ازدواج چه در قالب روسپی گری. بنابراین تا آزادی جنسی و رهایی زنان راه درازی است و تا وقتی جامعه ی طبقاتی وجود دارد، ستم وجود دارد و ستم بر زنان نیز بازتولید خواهد شد. پس مبارزه ی زنان لزوما با مبارزه ی طبقاتی گره خورده است.
اما امروزه علی رغم وجود بورژوازی و شیوه ی تولید مادی و سودمحور و لذت جوی سرمایه داری بیشتر کشورهای غرب ، حکومت های کشورهای مسلمان، به علت عقب ماندگی در شیوه ی تولید و فرهنگ شان ، هنوز برای اداره ی جامعه و حفظ ارتجاع طبقاتی خود، از قوانین الهی برای کنترل و مهار مردم استفاده می کنند؛ قوانینی با منشاء الهی که بر زور ، ناعقلانیت، بی عدالتی و سرکوب استوار است. زن در اسلام از آغاز تا امروز ملک پدر محسوب می شده و از این رو باید قبل از ازدواج، رام شده، سرسپرده و باکره باشد تا برای پدر - شوهر- خدا- رهبر، مطیع، سلطه پذیر ، فرودست ، مقبول و بی خطر باشد. در غیر این صورت از تأیید و حمایت جامعه با روش هایی وحشیانه طرد می شود. در دنیایی که انسان باید به ضرورت، برای رفاه و لذت و آگاهی بیشتر تمام افراد جامعه به سوی عقلانی شدن گام بردارد، وجود چنین قوانین و عرف غیر عقلانی و بیمارگونه ای بسیار مضحک و در عین حال ترسناک هستند. بدین ترتیب به زنان کشورهای اسلامی ستمی مضاعف تحمیل می شود ، بنابراین اکنون زنان به مبارزه و اتحادی دو چندان نیاز دارند. یعنی مبارزه با مذهب، همراستا با مبارزه علیه جامعه ی طبقاتی.
خدا و بکارت
معضل بکارت در جوامع صنعتی از بین رفته اما سرمایه داری ستم های جدیدی برای زنان ایجاد کرده است.چراکه هنوز مفهوم ارباب و بنده، فرادست و فرودست، کارگر و سرمایه دار و در واقع تضاد طبقاتی و تبعیض های طبقاتی وجود دارند.اکنون رییس جمهور نقش خدا، کاهن، پادشاه ، ارباب ، پدر و شوهر را بازی می کند.در این دوره زنان به کارگران ارزان قیمت تبدیل شده اند و به دلایل اقتصادی وادار می شوند نیروی کار و نیروی جنسی خود را بسیار ارزان بفروشند، چه در قالب ازدواج چه در قالب روسپی گری. بنابراین تا آزادی جنسی و رهایی زنان راه درازی است و تا وقتی جامعه ی طبقاتی وجود دارد، ستم وجود دارد و ستم بر زنان نیز بازتولید خواهد شد. پس مبارزه ی زنان لزوما با مبارزه ی طبقاتی گره خورده است
خدا و بکارت
نسیم روشنایی
مفهوم بکارت از آغاز دوره ی پدرشاهی و شیوه ی تولید دامپروری و کشاورزی ، همراه با شکل گیری دین یهود و تک خدایی به وجود آمد. در شیوه ی تولید دامپروری بنا به ضرورت این شیوه ی تولید و مالکیت بر احشام، اقوام دامپرور می بایست هرچه بیشتر تولید مثل می کردند؛ همچنین برای حفظ مالکیت احشام در قوم به قانون توارث پدر به فرزندان نیاز بود که این مشکل را با ازدواج تک همسری حل کردند. بنابراین زنان در قالب ازدواج به تملک مردان قوم درآمدند ؛ ازدواج پدرشاهی شکل گرفت و فرامین الهی نیز برای رام و برده ساختن آنان از زبان یهوه صادر شد. بکارت یکی از کلیدی ترین فرامین الهی خطاب به زنان بود که در حقیقت حربه ای اقتصادی- سیاسی بود تا امیال آزاد جنسی زنان را خفه کند و برای از دست ندادن وحدت قومی و جلوگیری از نفوذ بیگانه، زنان را در قوم خودشان محصور کرده و بنابراین آنها را به بردگی بکشاند تا مالکیت و ثروت قوم به نام جعلی " وحدت قومی" حفظ شود. ایجاد بکارت و فرودست ساختن زنان و ایجاد قانونِ ازدواج پدرشاهی ضرورتی بود برای حفظ و بازتولید جامعه ی طبقاتی دامپروری و کشاورزی. در ضمن بکارت مبادله ای نمادین بین پدر و شوهر بود. جامعه ی پدر سالار برای مبادله، زنان را موضوع این این مبادله قرار داد و بکارت زن ، نماد درستیِ این مبادله بود. اقوام دامپرور با وجود چنین تابوهایی می کوشیدند ثروت قوم یعنی احشام را زیاد کرده ، و همچنین جمعیت قوم را افزایش داده تا بتوانند بر اقوام بیگانه برتری یابند. پس ضرورت ایجاد ازدواج تک همسری و درون قومی به این دلیل بود که قوم مالکیت احشام را از دست ندهند و به فرزندان خود منتقل کنند تا ثروت از قوم خارج نشود و قوم از هم نپاشد. ترفند این جوامع، استفاده از فرامین الهی برای کنترل روانی و جسمانی و اجتماعی مردم بود. این جوامع با دستورات الهی قوم خود را از ازدواج و رابطه با اقوام بیگانه بازمی داشتند تا مبادا ثروت قوم به اقوام دیگر منتقل شود. فرامینی الهی مانند لزوم بکارت، ازدواج و اصرار بر ارزش های عفت و پاکدامنی و وفاداری برای زنان، تمهیدی بسیار هوشمندانه برای کنترل و سلطه بر امیال و غرایز و روان و کنش زنان بود. این جوامع بنا به ضرورت این شیوه ی تولید، با ساختن مفهوم خدا و بنده، ارباب و برده، شاه و توده ی مردم، مرد و زن، این ایده ی طبقاتی را به تمامی بخش های زندگی اجتماعی و روانی کشانند تا بندگی و بردگی را تولید و بازتولید کنند و جامعه ی طبقاتی برقرار بماند. در حقیقت ساخته شدن خدا ، ستم جنسی بر زنان را ایجاد کرد.
ادیان تک خدایی پدرشاهی ِ یهودیت، مسیحیت و اسلام به دلایل اقتصادی – ارتجاعی خود ، سازنده و بازسازنده ی ستم ، سرکوب جنسی و کنترل امیال مردم برای مهار کردن آنان به نفع طبقات حاکم بودند. و این نقش غیر انسانی خود را چنان خوب ایفا کرده اند که هنوز کدهای بازتولید کننده ی ستم، در ناخودآگاه سوژه ی انسانی رمز گذاری شده است. یهودیت شباهت بسیاری به اسلام دارد و در واقع اسلام رونوشت شیادانه ای از یهودیت است. چراکه شیوه ی تولید در قوم بنی اسراییل و اعراب، شیوه ی تولید دامپروری است. الله نیز همان یهوه است . فرامین یهوه درباره ی زنان درست به فرامین الله شبیه است. زنان در اساطیر یهودیت و اسلام نقشی شیطانی دارند و این تصور هنوز وجود دارد. زن در یهودیت و اسلام یعنی میل ورزی و عاطفه و لذت، جادو و امور مادی و ماتریالیسیتی، یعنی شیطان، چیزی که دقیقا بر خلاف ماهیت کاربردی یهوه و الله و قدرت مرکزی آنهاست. زن قادر است مرد را اغوا کند. زن ممکن است با بیگانه همبستر شود و وحدت قوم و مالکیت قوم را بر هم زند. بنابراین برای برای جلوگیری از اغتشاش مادی و روانی قوم، فرامین خدا باید اجرا شوند. کاهن – پیامبر، باید قوم خود و قدرت و ثروت قوم را گسترش دهد. از این رو زنان ،امیال شیطانی و غریزی و آزادی خواهانه، باید توسط فرامین الهی مهار شوند. وظیفه ی الهی زنان در یهودیت و اسلام تولید مثل و مادری و همسری است تا قوم بنی اسراییل و اعراب پر جمعیت شوند و به قدرت بیشتری دست یابند. ازدواج، بکارت و امثال این منهیات، لازمه ی شیوه ی تولید دامپروری و شیوه ی تولید کشاورزی بودند.
همچنین در تمدن هایی که با شیوه ی کشاورزی ایجاد شد نیز بنا به ضرورت، کماکان مفهوم ارباب و بنده ، خدا و بنده، شاه و مردم و فرادست و فرودست برقرار ماند و با وجود ادیان سامی تولید و بازتولید شد، چراکه جامعه ی طبقاتی وجود داشت. قدرت خدا در این مرحله به پادشاه منتقل شد و خدا به امری ذهنی تبدیل شد. یعنی خدا در آن دوره فرامین خود را از زبان پادشاه صادر می کرد و درواقع بنا به ضرورت شیوه ی تولید کشاورزی ، به ناچار قدرت خود را به پادشاه منتقل می کرد. در این دوره نیز موضع ادیان سامی نسبت به زن کماکان مانند دوره ی دامپروری بود. زن در این دوره، مانند زمین، دارایی مرد محسوب می شد و از او به عنوان ابزار تولید مثل و ابزار تولید فرزند و نیروی کار بر روی زمین استفاده می شد. بکارت هنوز هم مبادله ای نمادین بین پدر و شوهر بود. بنابراین لزوم مفاهیم بکارت ، ازدواج و سرکوب و ستم جنسی بر زنان هنوز موضوعیت داشت.
اما پس از پیروزی بورژوازی با شیوه ی تولید سرمایه داری بر فئودال ها و شیوه ی تولید کشاورزی و ظهور انقلاب صنعتی و عصر روشنگری در غرب، تغییراتی در رویکرد اقتصادی بر جنسیت ایجاد شد. بورژوازی بر اساس ماهیت مادی و سود محور شیوه ی تولید خود، لزوم استفاده از قوانین الهی و منع کننده ی ادیان تک خدایی را از دست داد. هم چنین سرمایه داری بنا به ضرورت شیوه ی تولید خود، دیگر برای افزایش جمعیت به تولید مثل نیازی نداشت ؛ از این رو رابطه ی جنسی معنایی لذت جویانه و سودجویانه به خود گرفت و از آن پس رابطه ی جنسی اغلب بدون هدف تولید مثل انجام می شد. بنابراین مفهوم بکارت در غرب به تدریج رنگ باخت. اما مفهوم ازدواج پدرشاهی هنوز پابرجاست. زن در سرمایه داری خرید و فروش نمی شود، بلکه نیروی جنسی اش خرید و فروش می شود. زنان هم در ازدواج و هم در روابط روسپی گری ، نیروی جنسی خود را می فروشند اما خود به مایملک مردان تبدیل نمی شوند و در واقع سرمایه داری همه چیز را قابل خرید و فروش کرده است. معضل بکارت در جوامع صنعتی از بین رفته اما سرمایه داری ستم های جدیدی برای زنان ایجاد کرده است . چراکه هنوز مفهوم ارباب و بنده، فرادست و فرودست، کارگر و سرمایه دار و در واقع تضاد طبقاتی و تبعیض های طبقاتی وجود دارند. اکنون رییس جمهور نقش خدا، کاهن، پادشاه ، ارباب ، پدر و شوهر را بازی می کند . در این دوره زنان به کارگران ارزان قیمت تبدیل شده اند و به دلایل اقتصادی وادار می شوند نیروی کار و نیروی جنسی خود را بسیار ارزان بفروشند، چه در قالب ازدواج چه در قالب روسپی گری. بنابراین تا آزادی جنسی و رهایی زنان راه درازی است و تا وقتی جامعه ی طبقاتی وجود دارد، ستم وجود دارد و ستم بر زنان نیز بازتولید خواهد شد. پس مبارزه ی زنان لزوما با مبارزه ی طبقاتی گره خورده است.
اما امروزه علی رغم وجود بورژوازی و شیوه ی تولید مادی و سودمحور و لذت جوی سرمایه داری بیشتر کشورهای غرب ، حکومت های کشورهای مسلمان، به علت عقب ماندگی در شیوه ی تولید و فرهنگ شان ، هنوز برای اداره ی جامعه و حفظ ارتجاع طبقاتی خود، از قوانین الهی برای کنترل و مهار مردم استفاده می کنند؛ قوانینی با منشاء الهی که بر زور ، ناعقلانیت، بی عدالتی و سرکوب استوار است. زن در اسلام از آغاز تا امروز ملک پدر محسوب می شده و از این رو باید قبل از ازدواج، رام شده، سرسپرده و باکره باشد تا برای پدر - شوهر- خدا- رهبر، مطیع، سلطه پذیر ، فرودست ، مقبول و بی خطر باشد. در غیر این صورت از تأیید و حمایت جامعه با روش هایی وحشیانه طرد می شود. در دنیایی که انسان باید به ضرورت، برای رفاه و لذت و آگاهی بیشتر تمام افراد جامعه به سوی عقلانی شدن گام بردارد، وجود چنین قوانین و عرف غیر عقلانی و بیمارگونه ای بسیار مضحک و در عین حال ترسناک هستند. بدین ترتیب به زنان کشورهای اسلامی ستمی مضاعف تحمیل می شود ، بنابراین اکنون زنان به مبارزه و اتحادی دو چندان نیاز دارند. یعنی مبارزه با مذهب، همراستا با مبارزه علیه جامعه ی طبقاتی.
رضا پهلوی: انتخاب شکل حکومت آینده با مردم ایران است
عنایت فانی
بی بی سی
مهمان من در برنامه 'به عبارت دیگر' می توانست امروز رییس کشور بزرگی باشد با بیش از دو هزار و پانصد سال سابقه نظام پادشاهی، می توانست کاخ نشینی باشد با جلال و جبروتی که خاص شاهان است ولی ده ها سال است که رشته پادشاهی در خاندان او از هم گسسته و خود او در تبعید به سر می برد.
نظر او در باره آنچه در کشورش می گذرد چیست؟ چه کسی را مسبب آنچه بر سر خاندانش آمده می داند؟ و آینده خودش را چگونه می بیند؟
در مورد این پرسش ها و پرسش های دیگر با شاهزاده رضا پهلوی، فرزند شاه سابق ایران گفت و گو کرده ام:
یکی از مشاوران محمود احمدی نژاد در دوره اول ریاست جمهوری اش گفته بود که شما می توانید به ایران برگردید و دولت ایران موظف است که به شما اجازه ورود به کشور را بدهد. البته تجربه نشان داد که این حرف خیلی خوش بینانه بود نه تنها در مورد شما بلکه در مورد دیگران هم، اما به هر حال خود شما چقدر خوش بین هستید که در آینده ای نه چندان دور بتوانید به ایران برگردید ؟
ببیند تمام سعی و کوشش من در این سی سال این بوده که هر چه سریع تر مملکتمان به یک فضای باز سیاسی به مفهوم حاکمیت مردم و احقاق حق مسلم آنها در تصمیم گیری، در تعیین سرنوشت، در مشارکت، در رای دادن آزاد، در مناظره باز برسد. تلاش من این بوده که چنین فضایی بتواند در مملکت ما به وجود بیاد چون به نظر من این تنها زمانی است که می توان دموکراسی را به معنای اخص کلمه در مملکت ایجاد کرد.
وقتی که ما به کارنامه این نظام در این سی سال و نحوه برخوردش با مردم نگاه می کنیم و می بینیم که امکان کوچک ترین دسترسی به چنین فضایی در قالب این سیستم وجود نداشته، در نتیجه به جایی می رسیم که باید فکری اساسی بکنیم.
فکر می کنم جامعه ایران امروز بسنده نمی کند به حرف این یا آن رهبر معرف این نظام، بلکه مساله را خیلی عمیق تر و فراتر از امکانات و حیطه رژیم می بیند. بنابراین تمام سعی وکوشش من در این جهت بوده و هست که با همت و پشتکار هموطنان هر چه زودتر به فضای سیاسی باز برسیم.
پس جواب شما به این معنا است که شما امیدوار هستید که بتوانید به ایران برگردید؟
من اعتقاد دارم نظام های توتالیتر در نهایت محکوم به شکست هستند، چون تاریخ نشان داده که چنین فضایی در هیچ جا قابل حفظ نیست. در شوروی دیدیم، در چین دیدیم و می بینیم در منطقه خود ما امروز هست، در بلوک شرق اروپا در زمانی که دیوار آهنین بود، در کشورهای آمریکای لاتین که دیکتاتوری های نظامی بودند، در آفریقای جنوبی که حکومت نژاد پرست بود.
امروز وقتی در مورد نظامی صحبت می کنیم که هم فاشیست است، هم توتالیتر است و هم به نوعی نژادپرست، بعید می دانم که چنین شرایطی قابل ادامه باشد؛ بخصوص برای کشور، ملت، فرهنگ و تمدنی که هزاره ها قدمت داشته و در طول تاریخ خود از انواع گرفتاری های متعدد برآمده. بنابراین این بار نیز از این وضعیت سرفراز بر خواهد آمد.
خیلی جالب است آقای پهلوی که شما در بین همه کشورهای توتالیتری که نام بردید از کشورهای مختلف از آمریکای لاتین تا منطقه، نامی از ایران نبردید.
خوب برای اینکه گفتم ذات این نظام امروز ....
نه، من منظورم نظام پادشاهی بود قبل از انقلاب ایران
خوب نه به آن توتالیتر که نمی شود گفت
پس چه می شود گفت
به نظر من ایرادی که در آن زمان، به نظام آن زمان می گرفتند نبود فضای آزاد سیاسی بود. ولی اگر شما به تاریخ بیش از سه هزار ساله کشورمان نگاه کنید به آنچه که به هویت و تاریخ و تمدن مملکتمان برمی گردد، بخصوص اگر به مساله حقوق بشر نگاه کنید می بینید خیلی از ایرانی این را افتخار خود می دانند که اولین زمینه حقوق بر از ایران بود و از زمان کوروش کبیر بودکه اصلا اولین زمینه های حقوق بشر در آن زمان پایه ریزی شد.
به نظر من این این جزو تجربیات و تاریخچه مملکتمان است. مهم برای من این است که آیا واقعا ما امروز می توانیم برسیم به آن مرحله ای که دموکراسی را به معنای اخص کلمه در مملکتمان اجرا کنیم و اینکه آیا جامعه امروز به این درجه از آگاهی مسئولیت شهروندی خودش رسیده یا نه و جواب این سوال آری است. من وقتی که از نزدیک دنبال می کنم موجی را که امروز در مملکت هست، نهضت مردمی که به نام جنبش سبز معروف است، وقتی به ذات و خواسته اش دقت می کنم واقعا حس می کنم و فکر می کنم که جامعه ما به این درجه از درایت رسیده است و از این لحاظ من خوش بین هستم.
بسیار خوب. ما به مسائلی که امروز در ایران می گذرد، برمی گردیم و می توانیم نظر شما را در این مورد بدانیم. ولی اگر اجازه بدهید کمی در گذشته بمانیم، سی سال پیش مردم ایران عملا علیه نظام پادشاهی شوریدند و پدر شما را از سلطنت ساقط کردند و به طریق اولی ولایت عهدی شما هم منتفی شد. شما الان که برمی گردید و نگاه می کنید فکر می کنید مقصر کی بود؟ و چه چیزی و کسانی باعث شدند که نظام پادشاهی در ایران تغییر کند؟
مساله من این نیست که چه نظامی بود یا نبود یا چه برخوردی در آن زمان با نظام بود. این بحثی است که می شود در تاریخ جستجو کرد و انواع و اقسام دلایل و یک شرایط بسیار مرکبی را برایش در نظر گرفت که فکرمی کنم مسئولیت را به خیلی ها تقسیم می کند نه فقط به خود نظام یا فرض کنید به شخص پدرم یا فقط به مخالفانش یا فقط به یک مقدار نفوذ و نقشی که دولت های خارجی می توانستند داشته باشند که داشتند.
مساله من نتیجه است. امروز بعد از سی سال که به نتیجه نگاه می کنیم چه می بینیم؟ چه طرفدار آن نظام بودیم، چه مخالفش، چه انقلابی بودیم، چه نبودیم، شعاری که امروز به نظر من هفتاد میلیون جمعیت کشوری به نام ایران با آن روبه رو هستند این است که امروز کجا هستیم؟ سی سال بعد از آن در چه موقعیتی قرار گرفتیم؟
این ممکن است نظر شما باشد و شما این طور دوست داشته باشید ولی ...
نه من این را به صورت یک سوال مطرح می کنم
ولی بحثی که هست این است که معمولا می گویند آدم از گذشته درس می گیرد برای اینکه بهتر بتواند آینده اش را ترسیم بکند یا قدم بردارد. شما چه بخواهید چه نخواهید مجبورید به این مساله بپردازید و این سوالی است که مدام از شما پرسیده می شود و شما باید به آن جواب بدهید که نظر شما در این باره چیست؟ مشکل در کجا بود؟
من که به شما گفتم. اعتراضی که نیروهای لیبرال در مملکت داشتند به خاطر خفقان سیاسی بود که می گفتند در مملکت موجود بود؛ به شرایطی که آن آزادی عمل به مفهوم سیاسی اش در آن نظام نبود. ولی اگر نگاه بکنیم به اینکه آیا شرایطی که در آن زمان وجود داشت نیازی به چنین انقلابی داشت یا نه. انقلابی که لااقل اگر به جلو می رفت یک چیزی ولی ما را برگردانده به قرون وسطی. در آن زمان، آزادی سیاسی به آن مفهومی که در دموکراسی هست متاسفانه نبود و من این را به هیچ وجه منکر نمی شوم، اما دیگر حقوق های جامعه رعایت می شد. برابری که بین زنان و مردان بود، وضعیتی که الان در ارتباط با برخورد این نظام با فرض کنید با اقلیت های مذهبی یا اقوام هست، وجود نداشت. اصولا شرایط مملکتمان از نظر ترقی اقتصادی با جایی که الان قرار گرفته قابل مقایسه نیست. اینها هم همه به نظر من جزو این معادله است.
سوال این است که آیا بحث آن زمان رفرم بود؟ بخش عمده ای از معترضین به رژیم که می گفتند پادشاه از مسئولیت قانون اساسی عدول کرده و پا فراتر گذاشته و حکومت را به دست خودش گرفته و این بر خلاف قانون اساسی است حرف بسیاری از کسانی بود که آن زمان در جست و جوی قانون اساسی بودند. البته یک بخش دیگری هم بود که هدف دیگری داشتند و نهایتا هم امروز سر کار هستند و الان هم معرف این نظام هستند. بستگی دارد که سوال را ازدیدگاه کدام جریان می خواهید که من جواب بدهم.
در عرض این سال ها من با مخالفین پدرم صحبت داشتم. کسانی که انقلابی بودند و حتی از پایه گذاران نظام کنونی بودند و امروز برداشت و برخورد متفاوتی دارند از آنچه که در آن زمان داشتند وقتی که فکر و بررسی می کنم و قیاس می کنم وجه اشتراک در میان اکثریت این افراد این است که نیت اگر درست بود نتیجه به هر حال غلط بود وضعیتی که امروز به آن رسیدیم به هیچ عنوان آن چیزی نبود که می خواستیم به آن برسیم.
خیلی ها در ایران به این مساله اعتقاد دارند و نمونه آن هم همین اعتراضات اخیر است که در داخل ایران می شود و اشاره دارد به همین نظامی که بعد از انقلاب به وجود آمده. ولی شما اشاره کردید به دو وجهی که می شود پاسخ داد. من از شما خواهش می کنم پاسخ بدهید به همین مطالبی که خودتان هم مطرح کردید که پادشاه ایران قانون اساسی مملکتش را زیرپا گذاشته بود و دولت و کابینه و نخست وزیر و تمام دستگاه اجرایی دولتی بی معنی شده بودند و عملا در دست یک نفر بود. اینها چقدر موثر بود که این انقلاب رخ بدهد؟
من خودم به شما می گویم. تا مقدار زیادی تاثیر داشت در ایجاد آن بحران سیاسی. ولی سوال این است که وقتی که جامعه ای حالا نمی دانم چه درصدی از جامعه در زمانی که شخص خمینی وارد صحنه شد و ادعاهایی که کرد و شعارهایی که داد چند درصد از به هر حال مخالفین نظام پیشین در آن زمان می دانستند که این شعارها به کجا خواهد رسید و نتیجه این به اصطلاح انقلاب اسلامی چه خواهد بود و آیا این مسایل را بررسی کرده بودند و در نظر گرفته بودند؟ اصلا شناختی داشتند از خود خمینی و حرف هایش.
امروز که نگاه می کنیم و به آن زمان برمی گردیم، می بینیم که این طور نبوده است. این را من نقل نمی کنم. این را خود کسانی که آن زمان را طی کردند می گویند. این سوال ها امروز مطرح است. در آن لحظه خاص ممکن بود که آن زمان به ذهن نمی رسید، ولی به هر حال باید گفت که برخی از مشکلات به خاطر برخوردی بوده که خود نظام با مسائل داشته، این را که اصلا منکرش نمی شوم اما نمی شود گفت که تنها این فاکتور اصلی بوده است.
فاکتورهای دیگری هم بود و اگر در قضاوت های منصفانه تاریخ بخواهیم برگردیم به آن زمان و شرایط عینی آن دوران، فراموش نکنیم که به هر حال جنگ سردی بود و مساله ایران همیشه بین شرق و غرب در یک مسابقه طناب کشی قرار داشت. خیلی اتفاقات تاریخی دیگر در منطقه افتاد که مقدار زیادی به شرایط سوق الجیشی ایران و فاکتور نفت، شوروی از یک طرف و مقاصدش و دنیای غرب از سوی دیگر بستگی داشته است. خوب این فاکتورها را نمی شود نادیده گرفت.
اگر منظور ما این است که یک برخورد منصفانه و ابژکتیو داشته باشیم نسبت به شرایط عینی آن زمان و کلیت آن شرایط را بررسی کنیم، می بینیم که فاکتورهای متعددی در کار بود که یکی از آن فاکتورها البته نقصی است که در آن وضعیت رژیم بود که به اصطلاح از حالت مشروطه بودن خارج شده بود و به یک سیستم خودکامه تری تبدیل شده بود.
شما می گویید که تمام این مدت هم و غمتان این بوده که شرایط دموکراتیک در ایران فراهم بشود، وقتی می گویید همه هم و غمتان این بوده است دقیقا چه کار کرده اید و می کنید؟
ببینید من یک هدف ملی را دنبال می کنم. من هیچ هدف سیاسی را دنبال نمی کنم. دغدغه من رقابت حزبی یا سیاسی به نفع یک ایده خاص یا یک برنامه خاص سیاسی نیست؛ بلکه حق کلی مردم مملکت است که در نظر می گیرم. وقتی که مساله حقوق بشر مطرح هست، وقتی که مساله حاکمیت مردم مطرح است وقتی که رسیدن به آن درجه آگاهی مسئولیت شهروندی مطرح است که به نظر من نسل امروز رسیده. یعنی چی؟ یعنی اینکه در واقع پذیرش بهای آزادی را پرداختن.
ببینید مساله آزادی فقط این نیست که آدم در واقع محاسن آزادی را درک بکند بلکه هزینه ای که بایستی بابتش پرداخت را آدم باید درک بکند. یک مقدار از این هزینه به مفهوم دفاع از حق کسانی است که ممکن است دارای اندیشه متفاوت از شما باشند امروز وقتی که من به جریان امروز مملکت نگاه می کنم، احساس می کنم که به این درک رسیده ایم. یعنی شرایطی تکثرگرایانه ایجاد شده است.
این درکی است که مردم به آن رسیده اند. سوال من این بود که شخص شما چه کار عملی انجام می دهید؟
من در جهت تقویت همین مساله عمل می کنم. در ارتباط با فعالان مختلف که در داخل و خارج مملکت در تلاش هستند. در ابعاد مختلفش. در مواجهه با حکومت حاضر شما انواع و اقسام فعالیت ها را می بینید. در باب حقوق بشر، حقوق زنان و اقلیت ها می بینید و همین طور در ارتباط با بخش ها و اقشار مختلف جامعه و دغدغه های صنفی و خواسته های سیاسی آنها می بینید.
چیزی که به نظر من امروز به یک بیان مشترک رسیده از نظر اینکه حاکمیت را به این مفهوم مبتنی کرده که میزان بایستی صندوق رای باشد و آزادی انتخاب و شرکت در انتخابات آزاد و تعیین سرنوشت به دست مردم آن مملکت. این هدفی است که به نظر من یک هدف ملی است نه یک هدف سیاسی و حزبی.
یعنی شما به دنبال کسب قدرت و احیای نظام پادشاهی در ایران نیستید؟
انتخاب محتوای نظام آینده کشور و نهایتا شکلش باید به دست مردم ایران و نمایندگان منتخب مردم ایران باشد. بنابراین اگر بخواهیم برگردیم به مسیر ترقی، پیشرفت، آزادی، مدرنیته، وصل شدن ایران به کاروان جهانی و دنیای آزاد و تعامل بدون مانع، راه حلش یک نظام است که به مفهوم اخص کلمه معرف خواسته های جامعه باشد و چنین شرایطی را من فقط در یک نظام دموکراتیک می بینم که در آن جدایی کامل دین از حکومت دیده شود. پس باید رسید به آن مرحله ای که حکومت دیگری بر مملکت حاکم باشد. آن تصمیم با مردم ایران خواهد بود.
حرف من در اینجا فقط این است که حق این انتخاب، این مناظره و این بحث و گفت و گو را باید به تمام افکار داد تا مردم ایران بتوانند با گزینه های مختلف که در برابرشان هست، بهترین انتخاب ممکن را انجام دهند.
ولی طرفداران شما، مدت ها است که شما را رضا شاه دوم خطاب می کنند و در پی احیای نظام شاهنشاهی در ایران هستند.
خب این حقشان است. بالاخره یک عده ای هستند که به این نظام معتقد هستند. آیا منظور شما این است که آیا باید این حق را از آنان گرفت؟
من هیچ منظوری ندارم، فقط سوال می کنم
من هم به سوال شما جواب می دهم.
سوالم به این دلیل بود که احتمالا کسانی که از شما طرفداری می کنند، از شما این انتظار را دارند که به عنوان رضا شاه دوم در پی احیای نظام شاهنشاهی باشید و تلاش و هم و غم شما در این جهت باشد.
خیر. همه آنها این گونه فکر نمی کنند و این انتظار را ندارند. ممکن است بعضی ها این فکر را بکنند. ولی من می دانم
در میان جریاناتی که اگر به مساله شکل نظام بخواهیم برسیم در نهایت شکل پادشاهی را بر شکل جمهوری ترجیح می دهند، امروز مساله شان مساله احیای پادشاهی و یا ضدیت با جمهوری نیست. مساله آنها امروز آزادی و دمکراسی است.
این را من در مورد تمام صفوف می گویم. هرکدام از این جریان های فکری ممکن است که مساله هدف صنفی و مسلکی خود را جلوتر از یک هدف والاتر و فرامسلکی قرار دهند. چنین برخوردی از دید من اشتباه است. حالا چه مشروطه خواه باشیم چه جمهوریخواه چه چپ و چه راست. چرا این را می گویم؟
برای اینکه در نبود یک فضای باز سیاسی، در نبود امکان یک مناظره عمومی، اصلا امکان سنجش افکار عمومی غیرممکن است. نه بنده، نه شما، نه هیچ کس دیگری می تواند مدعی این باشد که خواسته مردم ایران چیست. مگر اینکه به چنین فضای بازی برسیم تا بتوانیم این مساله را به طور ملموسی احساس کنیم.
اگر هدف مشترک تمام جریان های متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، این را تاکید می کنم متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، ایجاد این فضای باز سیاسی باشد، این به نفع همه است. به نفع همه است که حتی از حق کسانی که رای مخالف با ما دارند دفاع بکنیم. من به همان اندازه که از حق یک طرفدار نظام پادشاهی دفاع می کنم از حق یک جمهوریخواه هم دفاع می کنم. به همان اندازه که از حق یک لیبرال دموکرات دفاع می کنم ممکن است از حق یک مارکسیست هم دفاع کنم.
برای اینکه مساله این نیست که از ایدئولوژی او خوشم می آید یا نه. مساله این است که این حق را باید در جامعه ما رعایت کرد.
برمی گردیم به وضعیت کنونی. شما مصر هستید که مردم آگاه شده اند و به سمت دمکراسی حرکت می کنند و این حرکت در جنبش سبز دیده می شود. شما قبل از انتخابات ریاست جمهوری گفته بودید:" حتی گمانه زنی در مورد این یا آن نامزد انتخاباتی و یا تلاش برای متمایز کردن احمدی نژاد از رقبایش به منزله افتادن در دام روحانیون حاکم بر ایران است" و گفته بودید در چنین نظامی خیلی طبیعی است که بعد از خاتمی، احمدی نژاد سر کار آید. به عبارت خیلی عام تر، سر و ته همه یک کرباسند. اما چند ماه بعد در مصاحبه با اشپیگل آنلاین شما می گویید:" احمدی نژاد حقه بازی می کند، دروغ می گوید و در انتخابات تقلب می کند. موسوی از تهدیدات بالاترین مقام رهبری جمهوری اسلامی ترسی ندارد. او از خود شجاعت نشان داد. البته که بین این دو نفر تفاوت اساسی وجود دارد." یعنی ظرف چند ما نظر شما به این شدت عوض شد؟
ببینید، یک چیزی را درک کنیم. وقتی مردم عکس یک شخصیتی که محال بود تصور شود که کسی جرات آن را داشته باشد، زیر پا می گذارند و شعار مرگ بر دیکتاتور می دهد این واضح ترین برخورد جامعه در ضدیت با کل سیستم است. سیستم در عرض این سال ها، افراد مختلفی را به جامعه معرفی کرده است. افراد مختلفی که به قول معروف از صافی خودش رد کرده که جامعه بتواند بر اساس آن سیستم فیلتر شده رژیم تصمیم بگیرد.
به نظر من امروز، موضع گیری در مقابل خواست مردم به صورت شفاف اولین ضریب مشروعیت در ذهن افراد از جانب هر فرد و شخصیتی می تواند باشد که جواب مردم را چگونه بدهد. نه فقط در ارتباط با چهره های درون مملکت. شما ببینید که در سطح بین المللی مردم چه می گویند؟ وقتی مردم ایران می آیند و به صورت شعار در مورد رییس جمهوری آمریکا می گویند:"اوباما، اوباما، یا با اینا یا با ما" یعنی چی؟ یعنی کی می خواهد امروز جواب ما را بدهد.
از این لحاظ، خواست هم میهنان ما تا آنجا که برداشت من هست، در جهت همان نکاتی است که من پیشتر به آنها اشاره کردم. حق مسلم انتخابات آزاد، تقدس صندوق رای و حاکمیت مبتنی بر رای مردم. به نظر من هر فرد و شخصیت و جریان و گروهی که امروز به این خواسته توجه کند و جواب بدهد دارای آن مشروعیت و محبوبیت یا لااقل آن جواب مثبت به خواسته مردم است. بنابراین نظام در مواجهه با این خواسته مردم، جواب رد را داد. این جواب را ما ۲۲ خرداد امسال گرفتیم. از این به بعد چه اتفاقی می افتد؟ مساله این است که موضع گیری شخصیت هایی که تا زمانی با این رژیم بودند امروز در مقابل این مساله چیست و تا چه حدی می توانند آن را به صورت شفاف و باز بیان کنند. این سوالی است که همه دارند.
برای من موضع گیری شخص خاصی چندان مهم نیست، خارج از این توضیحی که دادم. مهم برای من درک خواسته واقعی توده های مردم و نسلی است که امروز تا پای جان ایستاده و برای حق خود مبارزه و فداکاری می کند.
بسیار خوب، پس شما قبول دارید که اگر این انتخابات صورت نمی گرفت، تمام این شفافیت ها و این اعتراض ها عنوان نمی شد و خواست مردم نشان داده نمی شد...
چیز جدیدی کشف نشد.
من می خواهم به اینجا برسم که شما چون انتخابات را تحریم کرده بودید و می گفتید که نباید در انتخابات شرکت کرد، بنابراین الان قبول می کنید که اشتباه کرده اید؟
نه. من می گویم که بالاخره هر کسی حق دارد برای خود تصمیمی بگیرد. من همیشه گفته ام که حق خودم نمی دانم که بروم و به یک شهروند دیگر کشورم دیکته کنم که رای بدهد یا ندهد. چیزی که من گفتم این بود که من اگر بودم رای نمی دادم. برای اینکه تنها بهره ای که این رژیم از رای من می برد ادعای مشروعیت است. وقتی من می دانم با رژیمی سر و کار دارم که رای مرا محترم نمی شمارد، کاندیدا را بر من تحمیل می کند و من حق انتخاب کاندیدای خود را ندارم، رای من دیگر معنایی ندارد. در رژیمی که می دانم اگر به نماینده مجلس رای بدهم، حق قانونگذاری را از او گرفته اند و حکومت سراپا خودکامه ای که اصلا جوابگوی مردم نیست و مدعی این است که نمایندگی خدا را بر روی زمین دارد، رای معنایی ندارد.
به عنوان آخرین سوال. در حال حاضر بین کشورهای غربی و ایران بر سر مساله اتمی و مسایل دیگر مذاکراتی وجود دارد. آیا شما معتقدید که در صورت شکست این مذاکرات، تحریم های گسترده آن گونه که صحبتش می شود، علیه ایران اعمال شود؟
وضعیتی که رژیم برای خودش ایجاد کرده، وضعیت عدم اعتماد است که اصلی ترین مشکل است و ادامه ماجراجویی، فقط عرصه را بر خودش تنگ تر کرده که متاسفانه غیرمستقیم خسارتش را به ملت ایران هم می رساند.
اما در قالب قوانین بین المللی، عدم پاسخگویی به انتظار جهانی راه را باز کرده که از طریق سیاست تحریم فشار بیشتری به نظام وارد شود.
آنچه که من در پی آن هستم این است که مردم ایران باید بدانند در مبارزه ای که با این نظام دارند، تنها نیستند و جهان تا مقدار زیادی پاسخ خواسته هاشان را می دهد. یعنی چی؟ یعنی مساله ایران فقط نباید مساله هسته ای و پرونده هسته ای جمهوری اسلامی باشد. مساله حقوق بشر یا نقض حقوق بشر و نبود آزادی های سیاسی هم باید جزو این خواسته ها باشد.
منبع
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/12/091215_mm_pahlavi_interview.shtml
رضا پهلوی: انتخاب شکل حکومت آینده با مردم ایران است
عنایت فانی
بی بی سی
مهمان من در برنامه 'به عبارت دیگر' می توانست امروز رییس کشور بزرگی باشد با بیش از دو هزار و پانصد سال سابقه نظام پادشاهی، می توانست کاخ نشینی باشد با جلال و جبروتی که خاص شاهان است ولی ده ها سال است که رشته پادشاهی در خاندان او از هم گسسته و خود او در تبعید به سر می برد.
نظر او در باره آنچه در کشورش می گذرد چیست؟ چه کسی را مسبب آنچه بر سر خاندانش آمده می داند؟ و آینده خودش را چگونه می بیند؟
در مورد این پرسش ها و پرسش های دیگر با شاهزاده رضا پهلوی، فرزند شاه سابق ایران گفت و گو کرده ام:
یکی از مشاوران محمود احمدی نژاد در دوره اول ریاست جمهوری اش گفته بود که شما می توانید به ایران برگردید و دولت ایران موظف است که به شما اجازه ورود به کشور را بدهد. البته تجربه نشان داد که این حرف خیلی خوش بینانه بود نه تنها در مورد شما بلکه در مورد دیگران هم، اما به هر حال خود شما چقدر خوش بین هستید که در آینده ای نه چندان دور بتوانید به ایران برگردید ؟
ببیند تمام سعی و کوشش من در این سی سال این بوده که هر چه سریع تر مملکتمان به یک فضای باز سیاسی به مفهوم حاکمیت مردم و احقاق حق مسلم آنها در تصمیم گیری، در تعیین سرنوشت، در مشارکت، در رای دادن آزاد، در مناظره باز برسد. تلاش من این بوده که چنین فضایی بتواند در مملکت ما به وجود بیاد چون به نظر من این تنها زمانی است که می توان دموکراسی را به معنای اخص کلمه در مملکت ایجاد کرد.
وقتی که ما به کارنامه این نظام در این سی سال و نحوه برخوردش با مردم نگاه می کنیم و می بینیم که امکان کوچک ترین دسترسی به چنین فضایی در قالب این سیستم وجود نداشته، در نتیجه به جایی می رسیم که باید فکری اساسی بکنیم.
فکر می کنم جامعه ایران امروز بسنده نمی کند به حرف این یا آن رهبر معرف این نظام، بلکه مساله را خیلی عمیق تر و فراتر از امکانات و حیطه رژیم می بیند. بنابراین تمام سعی وکوشش من در این جهت بوده و هست که با همت و پشتکار هموطنان هر چه زودتر به فضای سیاسی باز برسیم.
پس جواب شما به این معنا است که شما امیدوار هستید که بتوانید به ایران برگردید؟
من اعتقاد دارم نظام های توتالیتر در نهایت محکوم به شکست هستند، چون تاریخ نشان داده که چنین فضایی در هیچ جا قابل حفظ نیست. در شوروی دیدیم، در چین دیدیم و می بینیم در منطقه خود ما امروز هست، در بلوک شرق اروپا در زمانی که دیوار آهنین بود، در کشورهای آمریکای لاتین که دیکتاتوری های نظامی بودند، در آفریقای جنوبی که حکومت نژاد پرست بود.
امروز وقتی در مورد نظامی صحبت می کنیم که هم فاشیست است، هم توتالیتر است و هم به نوعی نژادپرست، بعید می دانم که چنین شرایطی قابل ادامه باشد؛ بخصوص برای کشور، ملت، فرهنگ و تمدنی که هزاره ها قدمت داشته و در طول تاریخ خود از انواع گرفتاری های متعدد برآمده. بنابراین این بار نیز از این وضعیت سرفراز بر خواهد آمد.
خیلی جالب است آقای پهلوی که شما در بین همه کشورهای توتالیتری که نام بردید از کشورهای مختلف از آمریکای لاتین تا منطقه، نامی از ایران نبردید.
خوب برای اینکه گفتم ذات این نظام امروز ....
نه، من منظورم نظام پادشاهی بود قبل از انقلاب ایران
خوب نه به آن توتالیتر که نمی شود گفت
پس چه می شود گفت
به نظر من ایرادی که در آن زمان، به نظام آن زمان می گرفتند نبود فضای آزاد سیاسی بود. ولی اگر شما به تاریخ بیش از سه هزار ساله کشورمان نگاه کنید به آنچه که به هویت و تاریخ و تمدن مملکتمان برمی گردد، بخصوص اگر به مساله حقوق بشر نگاه کنید می بینید خیلی از ایرانی این را افتخار خود می دانند که اولین زمینه حقوق بر از ایران بود و از زمان کوروش کبیر بودکه اصلا اولین زمینه های حقوق بشر در آن زمان پایه ریزی شد.
به نظر من این این جزو تجربیات و تاریخچه مملکتمان است. مهم برای من این است که آیا واقعا ما امروز می توانیم برسیم به آن مرحله ای که دموکراسی را به معنای اخص کلمه در مملکتمان اجرا کنیم و اینکه آیا جامعه امروز به این درجه از آگاهی مسئولیت شهروندی خودش رسیده یا نه و جواب این سوال آری است. من وقتی که از نزدیک دنبال می کنم موجی را که امروز در مملکت هست، نهضت مردمی که به نام جنبش سبز معروف است، وقتی به ذات و خواسته اش دقت می کنم واقعا حس می کنم و فکر می کنم که جامعه ما به این درجه از درایت رسیده است و از این لحاظ من خوش بین هستم.
بسیار خوب. ما به مسائلی که امروز در ایران می گذرد، برمی گردیم و می توانیم نظر شما را در این مورد بدانیم. ولی اگر اجازه بدهید کمی در گذشته بمانیم، سی سال پیش مردم ایران عملا علیه نظام پادشاهی شوریدند و پدر شما را از سلطنت ساقط کردند و به طریق اولی ولایت عهدی شما هم منتفی شد. شما الان که برمی گردید و نگاه می کنید فکر می کنید مقصر کی بود؟ و چه چیزی و کسانی باعث شدند که نظام پادشاهی در ایران تغییر کند؟
مساله من این نیست که چه نظامی بود یا نبود یا چه برخوردی در آن زمان با نظام بود. این بحثی است که می شود در تاریخ جستجو کرد و انواع و اقسام دلایل و یک شرایط بسیار مرکبی را برایش در نظر گرفت که فکرمی کنم مسئولیت را به خیلی ها تقسیم می کند نه فقط به خود نظام یا فرض کنید به شخص پدرم یا فقط به مخالفانش یا فقط به یک مقدار نفوذ و نقشی که دولت های خارجی می توانستند داشته باشند که داشتند.
مساله من نتیجه است. امروز بعد از سی سال که به نتیجه نگاه می کنیم چه می بینیم؟ چه طرفدار آن نظام بودیم، چه مخالفش، چه انقلابی بودیم، چه نبودیم، شعاری که امروز به نظر من هفتاد میلیون جمعیت کشوری به نام ایران با آن روبه رو هستند این است که امروز کجا هستیم؟ سی سال بعد از آن در چه موقعیتی قرار گرفتیم؟
این ممکن است نظر شما باشد و شما این طور دوست داشته باشید ولی ...
نه من این را به صورت یک سوال مطرح می کنم
ولی بحثی که هست این است که معمولا می گویند آدم از گذشته درس می گیرد برای اینکه بهتر بتواند آینده اش را ترسیم بکند یا قدم بردارد. شما چه بخواهید چه نخواهید مجبورید به این مساله بپردازید و این سوالی است که مدام از شما پرسیده می شود و شما باید به آن جواب بدهید که نظر شما در این باره چیست؟ مشکل در کجا بود؟
من که به شما گفتم. اعتراضی که نیروهای لیبرال در مملکت داشتند به خاطر خفقان سیاسی بود که می گفتند در مملکت موجود بود؛ به شرایطی که آن آزادی عمل به مفهوم سیاسی اش در آن نظام نبود. ولی اگر نگاه بکنیم به اینکه آیا شرایطی که در آن زمان وجود داشت نیازی به چنین انقلابی داشت یا نه. انقلابی که لااقل اگر به جلو می رفت یک چیزی ولی ما را برگردانده به قرون وسطی. در آن زمان، آزادی سیاسی به آن مفهومی که در دموکراسی هست متاسفانه نبود و من این را به هیچ وجه منکر نمی شوم، اما دیگر حقوق های جامعه رعایت می شد. برابری که بین زنان و مردان بود، وضعیتی که الان در ارتباط با برخورد این نظام با فرض کنید با اقلیت های مذهبی یا اقوام هست، وجود نداشت. اصولا شرایط مملکتمان از نظر ترقی اقتصادی با جایی که الان قرار گرفته قابل مقایسه نیست. اینها هم همه به نظر من جزو این معادله است.
سوال این است که آیا بحث آن زمان رفرم بود؟ بخش عمده ای از معترضین به رژیم که می گفتند پادشاه از مسئولیت قانون اساسی عدول کرده و پا فراتر گذاشته و حکومت را به دست خودش گرفته و این بر خلاف قانون اساسی است حرف بسیاری از کسانی بود که آن زمان در جست و جوی قانون اساسی بودند. البته یک بخش دیگری هم بود که هدف دیگری داشتند و نهایتا هم امروز سر کار هستند و الان هم معرف این نظام هستند. بستگی دارد که سوال را ازدیدگاه کدام جریان می خواهید که من جواب بدهم.
در عرض این سال ها من با مخالفین پدرم صحبت داشتم. کسانی که انقلابی بودند و حتی از پایه گذاران نظام کنونی بودند و امروز برداشت و برخورد متفاوتی دارند از آنچه که در آن زمان داشتند وقتی که فکر و بررسی می کنم و قیاس می کنم وجه اشتراک در میان اکثریت این افراد این است که نیت اگر درست بود نتیجه به هر حال غلط بود وضعیتی که امروز به آن رسیدیم به هیچ عنوان آن چیزی نبود که می خواستیم به آن برسیم.
خیلی ها در ایران به این مساله اعتقاد دارند و نمونه آن هم همین اعتراضات اخیر است که در داخل ایران می شود و اشاره دارد به همین نظامی که بعد از انقلاب به وجود آمده. ولی شما اشاره کردید به دو وجهی که می شود پاسخ داد. من از شما خواهش می کنم پاسخ بدهید به همین مطالبی که خودتان هم مطرح کردید که پادشاه ایران قانون اساسی مملکتش را زیرپا گذاشته بود و دولت و کابینه و نخست وزیر و تمام دستگاه اجرایی دولتی بی معنی شده بودند و عملا در دست یک نفر بود. اینها چقدر موثر بود که این انقلاب رخ بدهد؟
من خودم به شما می گویم. تا مقدار زیادی تاثیر داشت در ایجاد آن بحران سیاسی. ولی سوال این است که وقتی که جامعه ای حالا نمی دانم چه درصدی از جامعه در زمانی که شخص خمینی وارد صحنه شد و ادعاهایی که کرد و شعارهایی که داد چند درصد از به هر حال مخالفین نظام پیشین در آن زمان می دانستند که این شعارها به کجا خواهد رسید و نتیجه این به اصطلاح انقلاب اسلامی چه خواهد بود و آیا این مسایل را بررسی کرده بودند و در نظر گرفته بودند؟ اصلا شناختی داشتند از خود خمینی و حرف هایش.
امروز که نگاه می کنیم و به آن زمان برمی گردیم، می بینیم که این طور نبوده است. این را من نقل نمی کنم. این را خود کسانی که آن زمان را طی کردند می گویند. این سوال ها امروز مطرح است. در آن لحظه خاص ممکن بود که آن زمان به ذهن نمی رسید، ولی به هر حال باید گفت که برخی از مشکلات به خاطر برخوردی بوده که خود نظام با مسائل داشته، این را که اصلا منکرش نمی شوم اما نمی شود گفت که تنها این فاکتور اصلی بوده است.
فاکتورهای دیگری هم بود و اگر در قضاوت های منصفانه تاریخ بخواهیم برگردیم به آن زمان و شرایط عینی آن دوران، فراموش نکنیم که به هر حال جنگ سردی بود و مساله ایران همیشه بین شرق و غرب در یک مسابقه طناب کشی قرار داشت. خیلی اتفاقات تاریخی دیگر در منطقه افتاد که مقدار زیادی به شرایط سوق الجیشی ایران و فاکتور نفت، شوروی از یک طرف و مقاصدش و دنیای غرب از سوی دیگر بستگی داشته است. خوب این فاکتورها را نمی شود نادیده گرفت.
اگر منظور ما این است که یک برخورد منصفانه و ابژکتیو داشته باشیم نسبت به شرایط عینی آن زمان و کلیت آن شرایط را بررسی کنیم، می بینیم که فاکتورهای متعددی در کار بود که یکی از آن فاکتورها البته نقصی است که در آن وضعیت رژیم بود که به اصطلاح از حالت مشروطه بودن خارج شده بود و به یک سیستم خودکامه تری تبدیل شده بود.
شما می گویید که تمام این مدت هم و غمتان این بوده که شرایط دموکراتیک در ایران فراهم بشود، وقتی می گویید همه هم و غمتان این بوده است دقیقا چه کار کرده اید و می کنید؟
ببینید من یک هدف ملی را دنبال می کنم. من هیچ هدف سیاسی را دنبال نمی کنم. دغدغه من رقابت حزبی یا سیاسی به نفع یک ایده خاص یا یک برنامه خاص سیاسی نیست؛ بلکه حق کلی مردم مملکت است که در نظر می گیرم. وقتی که مساله حقوق بشر مطرح هست، وقتی که مساله حاکمیت مردم مطرح است وقتی که رسیدن به آن درجه آگاهی مسئولیت شهروندی مطرح است که به نظر من نسل امروز رسیده. یعنی چی؟ یعنی اینکه در واقع پذیرش بهای آزادی را پرداختن.
ببینید مساله آزادی فقط این نیست که آدم در واقع محاسن آزادی را درک بکند بلکه هزینه ای که بایستی بابتش پرداخت را آدم باید درک بکند. یک مقدار از این هزینه به مفهوم دفاع از حق کسانی است که ممکن است دارای اندیشه متفاوت از شما باشند امروز وقتی که من به جریان امروز مملکت نگاه می کنم، احساس می کنم که به این درک رسیده ایم. یعنی شرایطی تکثرگرایانه ایجاد شده است.
این درکی است که مردم به آن رسیده اند. سوال من این بود که شخص شما چه کار عملی انجام می دهید؟
من در جهت تقویت همین مساله عمل می کنم. در ارتباط با فعالان مختلف که در داخل و خارج مملکت در تلاش هستند. در ابعاد مختلفش. در مواجهه با حکومت حاضر شما انواع و اقسام فعالیت ها را می بینید. در باب حقوق بشر، حقوق زنان و اقلیت ها می بینید و همین طور در ارتباط با بخش ها و اقشار مختلف جامعه و دغدغه های صنفی و خواسته های سیاسی آنها می بینید.
چیزی که به نظر من امروز به یک بیان مشترک رسیده از نظر اینکه حاکمیت را به این مفهوم مبتنی کرده که میزان بایستی صندوق رای باشد و آزادی انتخاب و شرکت در انتخابات آزاد و تعیین سرنوشت به دست مردم آن مملکت. این هدفی است که به نظر من یک هدف ملی است نه یک هدف سیاسی و حزبی.
یعنی شما به دنبال کسب قدرت و احیای نظام پادشاهی در ایران نیستید؟
انتخاب محتوای نظام آینده کشور و نهایتا شکلش باید به دست مردم ایران و نمایندگان منتخب مردم ایران باشد. بنابراین اگر بخواهیم برگردیم به مسیر ترقی، پیشرفت، آزادی، مدرنیته، وصل شدن ایران به کاروان جهانی و دنیای آزاد و تعامل بدون مانع، راه حلش یک نظام است که به مفهوم اخص کلمه معرف خواسته های جامعه باشد و چنین شرایطی را من فقط در یک نظام دموکراتیک می بینم که در آن جدایی کامل دین از حکومت دیده شود. پس باید رسید به آن مرحله ای که حکومت دیگری بر مملکت حاکم باشد. آن تصمیم با مردم ایران خواهد بود.
حرف من در اینجا فقط این است که حق این انتخاب، این مناظره و این بحث و گفت و گو را باید به تمام افکار داد تا مردم ایران بتوانند با گزینه های مختلف که در برابرشان هست، بهترین انتخاب ممکن را انجام دهند.
ولی طرفداران شما، مدت ها است که شما را رضا شاه دوم خطاب می کنند و در پی احیای نظام شاهنشاهی در ایران هستند.
خب این حقشان است. بالاخره یک عده ای هستند که به این نظام معتقد هستند. آیا منظور شما این است که آیا باید این حق را از آنان گرفت؟
من هیچ منظوری ندارم، فقط سوال می کنم
من هم به سوال شما جواب می دهم.
سوالم به این دلیل بود که احتمالا کسانی که از شما طرفداری می کنند، از شما این انتظار را دارند که به عنوان رضا شاه دوم در پی احیای نظام شاهنشاهی باشید و تلاش و هم و غم شما در این جهت باشد.
خیر. همه آنها این گونه فکر نمی کنند و این انتظار را ندارند. ممکن است بعضی ها این فکر را بکنند. ولی من می دانم
در میان جریاناتی که اگر به مساله شکل نظام بخواهیم برسیم در نهایت شکل پادشاهی را بر شکل جمهوری ترجیح می دهند، امروز مساله شان مساله احیای پادشاهی و یا ضدیت با جمهوری نیست. مساله آنها امروز آزادی و دمکراسی است.
این را من در مورد تمام صفوف می گویم. هرکدام از این جریان های فکری ممکن است که مساله هدف صنفی و مسلکی خود را جلوتر از یک هدف والاتر و فرامسلکی قرار دهند. چنین برخوردی از دید من اشتباه است. حالا چه مشروطه خواه باشیم چه جمهوریخواه چه چپ و چه راست. چرا این را می گویم؟
برای اینکه در نبود یک فضای باز سیاسی، در نبود امکان یک مناظره عمومی، اصلا امکان سنجش افکار عمومی غیرممکن است. نه بنده، نه شما، نه هیچ کس دیگری می تواند مدعی این باشد که خواسته مردم ایران چیست. مگر اینکه به چنین فضای بازی برسیم تا بتوانیم این مساله را به طور ملموسی احساس کنیم.
اگر هدف مشترک تمام جریان های متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، این را تاکید می کنم متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، ایجاد این فضای باز سیاسی باشد، این به نفع همه است. به نفع همه است که حتی از حق کسانی که رای مخالف با ما دارند دفاع بکنیم. من به همان اندازه که از حق یک طرفدار نظام پادشاهی دفاع می کنم از حق یک جمهوریخواه هم دفاع می کنم. به همان اندازه که از حق یک لیبرال دموکرات دفاع می کنم ممکن است از حق یک مارکسیست هم دفاع کنم.
برای اینکه مساله این نیست که از ایدئولوژی او خوشم می آید یا نه. مساله این است که این حق را باید در جامعه ما رعایت کرد.
برمی گردیم به وضعیت کنونی. شما مصر هستید که مردم آگاه شده اند و به سمت دمکراسی حرکت می کنند و این حرکت در جنبش سبز دیده می شود. شما قبل از انتخابات ریاست جمهوری گفته بودید:" حتی گمانه زنی در مورد این یا آن نامزد انتخاباتی و یا تلاش برای متمایز کردن احمدی نژاد از رقبایش به منزله افتادن در دام روحانیون حاکم بر ایران است" و گفته بودید در چنین نظامی خیلی طبیعی است که بعد از خاتمی، احمدی نژاد سر کار آید. به عبارت خیلی عام تر، سر و ته همه یک کرباسند. اما چند ماه بعد در مصاحبه با اشپیگل آنلاین شما می گویید:" احمدی نژاد حقه بازی می کند، دروغ می گوید و در انتخابات تقلب می کند. موسوی از تهدیدات بالاترین مقام رهبری جمهوری اسلامی ترسی ندارد. او از خود شجاعت نشان داد. البته که بین این دو نفر تفاوت اساسی وجود دارد." یعنی ظرف چند ما نظر شما به این شدت عوض شد؟
ببینید، یک چیزی را درک کنیم. وقتی مردم عکس یک شخصیتی که محال بود تصور شود که کسی جرات آن را داشته باشد، زیر پا می گذارند و شعار مرگ بر دیکتاتور می دهد این واضح ترین برخورد جامعه در ضدیت با کل سیستم است. سیستم در عرض این سال ها، افراد مختلفی را به جامعه معرفی کرده است. افراد مختلفی که به قول معروف از صافی خودش رد کرده که جامعه بتواند بر اساس آن سیستم فیلتر شده رژیم تصمیم بگیرد.
به نظر من امروز، موضع گیری در مقابل خواست مردم به صورت شفاف اولین ضریب مشروعیت در ذهن افراد از جانب هر فرد و شخصیتی می تواند باشد که جواب مردم را چگونه بدهد. نه فقط در ارتباط با چهره های درون مملکت. شما ببینید که در سطح بین المللی مردم چه می گویند؟ وقتی مردم ایران می آیند و به صورت شعار در مورد رییس جمهوری آمریکا می گویند:"اوباما، اوباما، یا با اینا یا با ما" یعنی چی؟ یعنی کی می خواهد امروز جواب ما را بدهد.
از این لحاظ، خواست هم میهنان ما تا آنجا که برداشت من هست، در جهت همان نکاتی است که من پیشتر به آنها اشاره کردم. حق مسلم انتخابات آزاد، تقدس صندوق رای و حاکمیت مبتنی بر رای مردم. به نظر من هر فرد و شخصیت و جریان و گروهی که امروز به این خواسته توجه کند و جواب بدهد دارای آن مشروعیت و محبوبیت یا لااقل آن جواب مثبت به خواسته مردم است. بنابراین نظام در مواجهه با این خواسته مردم، جواب رد را داد. این جواب را ما ۲۲ خرداد امسال گرفتیم. از این به بعد چه اتفاقی می افتد؟ مساله این است که موضع گیری شخصیت هایی که تا زمانی با این رژیم بودند امروز در مقابل این مساله چیست و تا چه حدی می توانند آن را به صورت شفاف و باز بیان کنند. این سوالی است که همه دارند.
برای من موضع گیری شخص خاصی چندان مهم نیست، خارج از این توضیحی که دادم. مهم برای من درک خواسته واقعی توده های مردم و نسلی است که امروز تا پای جان ایستاده و برای حق خود مبارزه و فداکاری می کند.
بسیار خوب، پس شما قبول دارید که اگر این انتخابات صورت نمی گرفت، تمام این شفافیت ها و این اعتراض ها عنوان نمی شد و خواست مردم نشان داده نمی شد...
چیز جدیدی کشف نشد.
من می خواهم به اینجا برسم که شما چون انتخابات را تحریم کرده بودید و می گفتید که نباید در انتخابات شرکت کرد، بنابراین الان قبول می کنید که اشتباه کرده اید؟
نه. من می گویم که بالاخره هر کسی حق دارد برای خود تصمیمی بگیرد. من همیشه گفته ام که حق خودم نمی دانم که بروم و به یک شهروند دیگر کشورم دیکته کنم که رای بدهد یا ندهد. چیزی که من گفتم این بود که من اگر بودم رای نمی دادم. برای اینکه تنها بهره ای که این رژیم از رای من می برد ادعای مشروعیت است. وقتی من می دانم با رژیمی سر و کار دارم که رای مرا محترم نمی شمارد، کاندیدا را بر من تحمیل می کند و من حق انتخاب کاندیدای خود را ندارم، رای من دیگر معنایی ندارد. در رژیمی که می دانم اگر به نماینده مجلس رای بدهم، حق قانونگذاری را از او گرفته اند و حکومت سراپا خودکامه ای که اصلا جوابگوی مردم نیست و مدعی این است که نمایندگی خدا را بر روی زمین دارد، رای معنایی ندارد.
به عنوان آخرین سوال. در حال حاضر بین کشورهای غربی و ایران بر سر مساله اتمی و مسایل دیگر مذاکراتی وجود دارد. آیا شما معتقدید که در صورت شکست این مذاکرات، تحریم های گسترده آن گونه که صحبتش می شود، علیه ایران اعمال شود؟
وضعیتی که رژیم برای خودش ایجاد کرده، وضعیت عدم اعتماد است که اصلی ترین مشکل است و ادامه ماجراجویی، فقط عرصه را بر خودش تنگ تر کرده که متاسفانه غیرمستقیم خسارتش را به ملت ایران هم می رساند.
اما در قالب قوانین بین المللی، عدم پاسخگویی به انتظار جهانی راه را باز کرده که از طریق سیاست تحریم فشار بیشتری به نظام وارد شود.
آنچه که من در پی آن هستم این است که مردم ایران باید بدانند در مبارزه ای که با این نظام دارند، تنها نیستند و جهان تا مقدار زیادی پاسخ خواسته هاشان را می دهد. یعنی چی؟ یعنی مساله ایران فقط نباید مساله هسته ای و پرونده هسته ای جمهوری اسلامی باشد. مساله حقوق بشر یا نقض حقوق بشر و نبود آزادی های سیاسی هم باید جزو این خواسته ها باشد.
منبع
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/12/091215_mm_pahlavi_interview.shtml
رضا پهلوی: انتخاب شکل حکومت آینده با مردم ایران است
عنایت فانی
بی بی سی
مهمان من در برنامه 'به عبارت دیگر' می توانست امروز رییس کشور بزرگی باشد با بیش از دو هزار و پانصد سال سابقه نظام پادشاهی، می توانست کاخ نشینی باشد با جلال و جبروتی که خاص شاهان است ولی ده ها سال است که رشته پادشاهی در خاندان او از هم گسسته و خود او در تبعید به سر می برد.
نظر او در باره آنچه در کشورش می گذرد چیست؟ چه کسی را مسبب آنچه بر سر خاندانش آمده می داند؟ و آینده خودش را چگونه می بیند؟
در مورد این پرسش ها و پرسش های دیگر با شاهزاده رضا پهلوی، فرزند شاه سابق ایران گفت و گو کرده ام:
یکی از مشاوران محمود احمدی نژاد در دوره اول ریاست جمهوری اش گفته بود که شما می توانید به ایران برگردید و دولت ایران موظف است که به شما اجازه ورود به کشور را بدهد. البته تجربه نشان داد که این حرف خیلی خوش بینانه بود نه تنها در مورد شما بلکه در مورد دیگران هم، اما به هر حال خود شما چقدر خوش بین هستید که در آینده ای نه چندان دور بتوانید به ایران برگردید ؟
ببیند تمام سعی و کوشش من در این سی سال این بوده که هر چه سریع تر مملکتمان به یک فضای باز سیاسی به مفهوم حاکمیت مردم و احقاق حق مسلم آنها در تصمیم گیری، در تعیین سرنوشت، در مشارکت، در رای دادن آزاد، در مناظره باز برسد. تلاش من این بوده که چنین فضایی بتواند در مملکت ما به وجود بیاد چون به نظر من این تنها زمانی است که می توان دموکراسی را به معنای اخص کلمه در مملکت ایجاد کرد.
وقتی که ما به کارنامه این نظام در این سی سال و نحوه برخوردش با مردم نگاه می کنیم و می بینیم که امکان کوچک ترین دسترسی به چنین فضایی در قالب این سیستم وجود نداشته، در نتیجه به جایی می رسیم که باید فکری اساسی بکنیم.
فکر می کنم جامعه ایران امروز بسنده نمی کند به حرف این یا آن رهبر معرف این نظام، بلکه مساله را خیلی عمیق تر و فراتر از امکانات و حیطه رژیم می بیند. بنابراین تمام سعی وکوشش من در این جهت بوده و هست که با همت و پشتکار هموطنان هر چه زودتر به فضای سیاسی باز برسیم.
پس جواب شما به این معنا است که شما امیدوار هستید که بتوانید به ایران برگردید؟
من اعتقاد دارم نظام های توتالیتر در نهایت محکوم به شکست هستند، چون تاریخ نشان داده که چنین فضایی در هیچ جا قابل حفظ نیست. در شوروی دیدیم، در چین دیدیم و می بینیم در منطقه خود ما امروز هست، در بلوک شرق اروپا در زمانی که دیوار آهنین بود، در کشورهای آمریکای لاتین که دیکتاتوری های نظامی بودند، در آفریقای جنوبی که حکومت نژاد پرست بود.
امروز وقتی در مورد نظامی صحبت می کنیم که هم فاشیست است، هم توتالیتر است و هم به نوعی نژادپرست، بعید می دانم که چنین شرایطی قابل ادامه باشد؛ بخصوص برای کشور، ملت، فرهنگ و تمدنی که هزاره ها قدمت داشته و در طول تاریخ خود از انواع گرفتاری های متعدد برآمده. بنابراین این بار نیز از این وضعیت سرفراز بر خواهد آمد.
خیلی جالب است آقای پهلوی که شما در بین همه کشورهای توتالیتری که نام بردید از کشورهای مختلف از آمریکای لاتین تا منطقه، نامی از ایران نبردید.
خوب برای اینکه گفتم ذات این نظام امروز ....
نه، من منظورم نظام پادشاهی بود قبل از انقلاب ایران
خوب نه به آن توتالیتر که نمی شود گفت
پس چه می شود گفت
به نظر من ایرادی که در آن زمان، به نظام آن زمان می گرفتند نبود فضای آزاد سیاسی بود. ولی اگر شما به تاریخ بیش از سه هزار ساله کشورمان نگاه کنید به آنچه که به هویت و تاریخ و تمدن مملکتمان برمی گردد، بخصوص اگر به مساله حقوق بشر نگاه کنید می بینید خیلی از ایرانی این را افتخار خود می دانند که اولین زمینه حقوق بر از ایران بود و از زمان کوروش کبیر بودکه اصلا اولین زمینه های حقوق بشر در آن زمان پایه ریزی شد.
به نظر من این این جزو تجربیات و تاریخچه مملکتمان است. مهم برای من این است که آیا واقعا ما امروز می توانیم برسیم به آن مرحله ای که دموکراسی را به معنای اخص کلمه در مملکتمان اجرا کنیم و اینکه آیا جامعه امروز به این درجه از آگاهی مسئولیت شهروندی خودش رسیده یا نه و جواب این سوال آری است. من وقتی که از نزدیک دنبال می کنم موجی را که امروز در مملکت هست، نهضت مردمی که به نام جنبش سبز معروف است، وقتی به ذات و خواسته اش دقت می کنم واقعا حس می کنم و فکر می کنم که جامعه ما به این درجه از درایت رسیده است و از این لحاظ من خوش بین هستم.
بسیار خوب. ما به مسائلی که امروز در ایران می گذرد، برمی گردیم و می توانیم نظر شما را در این مورد بدانیم. ولی اگر اجازه بدهید کمی در گذشته بمانیم، سی سال پیش مردم ایران عملا علیه نظام پادشاهی شوریدند و پدر شما را از سلطنت ساقط کردند و به طریق اولی ولایت عهدی شما هم منتفی شد. شما الان که برمی گردید و نگاه می کنید فکر می کنید مقصر کی بود؟ و چه چیزی و کسانی باعث شدند که نظام پادشاهی در ایران تغییر کند؟
مساله من این نیست که چه نظامی بود یا نبود یا چه برخوردی در آن زمان با نظام بود. این بحثی است که می شود در تاریخ جستجو کرد و انواع و اقسام دلایل و یک شرایط بسیار مرکبی را برایش در نظر گرفت که فکرمی کنم مسئولیت را به خیلی ها تقسیم می کند نه فقط به خود نظام یا فرض کنید به شخص پدرم یا فقط به مخالفانش یا فقط به یک مقدار نفوذ و نقشی که دولت های خارجی می توانستند داشته باشند که داشتند.
مساله من نتیجه است. امروز بعد از سی سال که به نتیجه نگاه می کنیم چه می بینیم؟ چه طرفدار آن نظام بودیم، چه مخالفش، چه انقلابی بودیم، چه نبودیم، شعاری که امروز به نظر من هفتاد میلیون جمعیت کشوری به نام ایران با آن روبه رو هستند این است که امروز کجا هستیم؟ سی سال بعد از آن در چه موقعیتی قرار گرفتیم؟
این ممکن است نظر شما باشد و شما این طور دوست داشته باشید ولی ...
نه من این را به صورت یک سوال مطرح می کنم
ولی بحثی که هست این است که معمولا می گویند آدم از گذشته درس می گیرد برای اینکه بهتر بتواند آینده اش را ترسیم بکند یا قدم بردارد. شما چه بخواهید چه نخواهید مجبورید به این مساله بپردازید و این سوالی است که مدام از شما پرسیده می شود و شما باید به آن جواب بدهید که نظر شما در این باره چیست؟ مشکل در کجا بود؟
من که به شما گفتم. اعتراضی که نیروهای لیبرال در مملکت داشتند به خاطر خفقان سیاسی بود که می گفتند در مملکت موجود بود؛ به شرایطی که آن آزادی عمل به مفهوم سیاسی اش در آن نظام نبود. ولی اگر نگاه بکنیم به اینکه آیا شرایطی که در آن زمان وجود داشت نیازی به چنین انقلابی داشت یا نه. انقلابی که لااقل اگر به جلو می رفت یک چیزی ولی ما را برگردانده به قرون وسطی. در آن زمان، آزادی سیاسی به آن مفهومی که در دموکراسی هست متاسفانه نبود و من این را به هیچ وجه منکر نمی شوم، اما دیگر حقوق های جامعه رعایت می شد. برابری که بین زنان و مردان بود، وضعیتی که الان در ارتباط با برخورد این نظام با فرض کنید با اقلیت های مذهبی یا اقوام هست، وجود نداشت. اصولا شرایط مملکتمان از نظر ترقی اقتصادی با جایی که الان قرار گرفته قابل مقایسه نیست. اینها هم همه به نظر من جزو این معادله است.
سوال این است که آیا بحث آن زمان رفرم بود؟ بخش عمده ای از معترضین به رژیم که می گفتند پادشاه از مسئولیت قانون اساسی عدول کرده و پا فراتر گذاشته و حکومت را به دست خودش گرفته و این بر خلاف قانون اساسی است حرف بسیاری از کسانی بود که آن زمان در جست و جوی قانون اساسی بودند. البته یک بخش دیگری هم بود که هدف دیگری داشتند و نهایتا هم امروز سر کار هستند و الان هم معرف این نظام هستند. بستگی دارد که سوال را ازدیدگاه کدام جریان می خواهید که من جواب بدهم.
در عرض این سال ها من با مخالفین پدرم صحبت داشتم. کسانی که انقلابی بودند و حتی از پایه گذاران نظام کنونی بودند و امروز برداشت و برخورد متفاوتی دارند از آنچه که در آن زمان داشتند وقتی که فکر و بررسی می کنم و قیاس می کنم وجه اشتراک در میان اکثریت این افراد این است که نیت اگر درست بود نتیجه به هر حال غلط بود وضعیتی که امروز به آن رسیدیم به هیچ عنوان آن چیزی نبود که می خواستیم به آن برسیم.
خیلی ها در ایران به این مساله اعتقاد دارند و نمونه آن هم همین اعتراضات اخیر است که در داخل ایران می شود و اشاره دارد به همین نظامی که بعد از انقلاب به وجود آمده. ولی شما اشاره کردید به دو وجهی که می شود پاسخ داد. من از شما خواهش می کنم پاسخ بدهید به همین مطالبی که خودتان هم مطرح کردید که پادشاه ایران قانون اساسی مملکتش را زیرپا گذاشته بود و دولت و کابینه و نخست وزیر و تمام دستگاه اجرایی دولتی بی معنی شده بودند و عملا در دست یک نفر بود. اینها چقدر موثر بود که این انقلاب رخ بدهد؟
من خودم به شما می گویم. تا مقدار زیادی تاثیر داشت در ایجاد آن بحران سیاسی. ولی سوال این است که وقتی که جامعه ای حالا نمی دانم چه درصدی از جامعه در زمانی که شخص خمینی وارد صحنه شد و ادعاهایی که کرد و شعارهایی که داد چند درصد از به هر حال مخالفین نظام پیشین در آن زمان می دانستند که این شعارها به کجا خواهد رسید و نتیجه این به اصطلاح انقلاب اسلامی چه خواهد بود و آیا این مسایل را بررسی کرده بودند و در نظر گرفته بودند؟ اصلا شناختی داشتند از خود خمینی و حرف هایش.
امروز که نگاه می کنیم و به آن زمان برمی گردیم، می بینیم که این طور نبوده است. این را من نقل نمی کنم. این را خود کسانی که آن زمان را طی کردند می گویند. این سوال ها امروز مطرح است. در آن لحظه خاص ممکن بود که آن زمان به ذهن نمی رسید، ولی به هر حال باید گفت که برخی از مشکلات به خاطر برخوردی بوده که خود نظام با مسائل داشته، این را که اصلا منکرش نمی شوم اما نمی شود گفت که تنها این فاکتور اصلی بوده است.
فاکتورهای دیگری هم بود و اگر در قضاوت های منصفانه تاریخ بخواهیم برگردیم به آن زمان و شرایط عینی آن دوران، فراموش نکنیم که به هر حال جنگ سردی بود و مساله ایران همیشه بین شرق و غرب در یک مسابقه طناب کشی قرار داشت. خیلی اتفاقات تاریخی دیگر در منطقه افتاد که مقدار زیادی به شرایط سوق الجیشی ایران و فاکتور نفت، شوروی از یک طرف و مقاصدش و دنیای غرب از سوی دیگر بستگی داشته است. خوب این فاکتورها را نمی شود نادیده گرفت.
اگر منظور ما این است که یک برخورد منصفانه و ابژکتیو داشته باشیم نسبت به شرایط عینی آن زمان و کلیت آن شرایط را بررسی کنیم، می بینیم که فاکتورهای متعددی در کار بود که یکی از آن فاکتورها البته نقصی است که در آن وضعیت رژیم بود که به اصطلاح از حالت مشروطه بودن خارج شده بود و به یک سیستم خودکامه تری تبدیل شده بود.
شما می گویید که تمام این مدت هم و غمتان این بوده که شرایط دموکراتیک در ایران فراهم بشود، وقتی می گویید همه هم و غمتان این بوده است دقیقا چه کار کرده اید و می کنید؟
ببینید من یک هدف ملی را دنبال می کنم. من هیچ هدف سیاسی را دنبال نمی کنم. دغدغه من رقابت حزبی یا سیاسی به نفع یک ایده خاص یا یک برنامه خاص سیاسی نیست؛ بلکه حق کلی مردم مملکت است که در نظر می گیرم. وقتی که مساله حقوق بشر مطرح هست، وقتی که مساله حاکمیت مردم مطرح است وقتی که رسیدن به آن درجه آگاهی مسئولیت شهروندی مطرح است که به نظر من نسل امروز رسیده. یعنی چی؟ یعنی اینکه در واقع پذیرش بهای آزادی را پرداختن.
ببینید مساله آزادی فقط این نیست که آدم در واقع محاسن آزادی را درک بکند بلکه هزینه ای که بایستی بابتش پرداخت را آدم باید درک بکند. یک مقدار از این هزینه به مفهوم دفاع از حق کسانی است که ممکن است دارای اندیشه متفاوت از شما باشند امروز وقتی که من به جریان امروز مملکت نگاه می کنم، احساس می کنم که به این درک رسیده ایم. یعنی شرایطی تکثرگرایانه ایجاد شده است.
این درکی است که مردم به آن رسیده اند. سوال من این بود که شخص شما چه کار عملی انجام می دهید؟
من در جهت تقویت همین مساله عمل می کنم. در ارتباط با فعالان مختلف که در داخل و خارج مملکت در تلاش هستند. در ابعاد مختلفش. در مواجهه با حکومت حاضر شما انواع و اقسام فعالیت ها را می بینید. در باب حقوق بشر، حقوق زنان و اقلیت ها می بینید و همین طور در ارتباط با بخش ها و اقشار مختلف جامعه و دغدغه های صنفی و خواسته های سیاسی آنها می بینید.
چیزی که به نظر من امروز به یک بیان مشترک رسیده از نظر اینکه حاکمیت را به این مفهوم مبتنی کرده که میزان بایستی صندوق رای باشد و آزادی انتخاب و شرکت در انتخابات آزاد و تعیین سرنوشت به دست مردم آن مملکت. این هدفی است که به نظر من یک هدف ملی است نه یک هدف سیاسی و حزبی.
یعنی شما به دنبال کسب قدرت و احیای نظام پادشاهی در ایران نیستید؟
انتخاب محتوای نظام آینده کشور و نهایتا شکلش باید به دست مردم ایران و نمایندگان منتخب مردم ایران باشد. بنابراین اگر بخواهیم برگردیم به مسیر ترقی، پیشرفت، آزادی، مدرنیته، وصل شدن ایران به کاروان جهانی و دنیای آزاد و تعامل بدون مانع، راه حلش یک نظام است که به مفهوم اخص کلمه معرف خواسته های جامعه باشد و چنین شرایطی را من فقط در یک نظام دموکراتیک می بینم که در آن جدایی کامل دین از حکومت دیده شود. پس باید رسید به آن مرحله ای که حکومت دیگری بر مملکت حاکم باشد. آن تصمیم با مردم ایران خواهد بود.
حرف من در اینجا فقط این است که حق این انتخاب، این مناظره و این بحث و گفت و گو را باید به تمام افکار داد تا مردم ایران بتوانند با گزینه های مختلف که در برابرشان هست، بهترین انتخاب ممکن را انجام دهند.
ولی طرفداران شما، مدت ها است که شما را رضا شاه دوم خطاب می کنند و در پی احیای نظام شاهنشاهی در ایران هستند.
خب این حقشان است. بالاخره یک عده ای هستند که به این نظام معتقد هستند. آیا منظور شما این است که آیا باید این حق را از آنان گرفت؟
من هیچ منظوری ندارم، فقط سوال می کنم
من هم به سوال شما جواب می دهم.
سوالم به این دلیل بود که احتمالا کسانی که از شما طرفداری می کنند، از شما این انتظار را دارند که به عنوان رضا شاه دوم در پی احیای نظام شاهنشاهی باشید و تلاش و هم و غم شما در این جهت باشد.
خیر. همه آنها این گونه فکر نمی کنند و این انتظار را ندارند. ممکن است بعضی ها این فکر را بکنند. ولی من می دانم
در میان جریاناتی که اگر به مساله شکل نظام بخواهیم برسیم در نهایت شکل پادشاهی را بر شکل جمهوری ترجیح می دهند، امروز مساله شان مساله احیای پادشاهی و یا ضدیت با جمهوری نیست. مساله آنها امروز آزادی و دمکراسی است.
این را من در مورد تمام صفوف می گویم. هرکدام از این جریان های فکری ممکن است که مساله هدف صنفی و مسلکی خود را جلوتر از یک هدف والاتر و فرامسلکی قرار دهند. چنین برخوردی از دید من اشتباه است. حالا چه مشروطه خواه باشیم چه جمهوریخواه چه چپ و چه راست. چرا این را می گویم؟
برای اینکه در نبود یک فضای باز سیاسی، در نبود امکان یک مناظره عمومی، اصلا امکان سنجش افکار عمومی غیرممکن است. نه بنده، نه شما، نه هیچ کس دیگری می تواند مدعی این باشد که خواسته مردم ایران چیست. مگر اینکه به چنین فضای بازی برسیم تا بتوانیم این مساله را به طور ملموسی احساس کنیم.
اگر هدف مشترک تمام جریان های متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، این را تاکید می کنم متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، ایجاد این فضای باز سیاسی باشد، این به نفع همه است. به نفع همه است که حتی از حق کسانی که رای مخالف با ما دارند دفاع بکنیم. من به همان اندازه که از حق یک طرفدار نظام پادشاهی دفاع می کنم از حق یک جمهوریخواه هم دفاع می کنم. به همان اندازه که از حق یک لیبرال دموکرات دفاع می کنم ممکن است از حق یک مارکسیست هم دفاع کنم.
برای اینکه مساله این نیست که از ایدئولوژی او خوشم می آید یا نه. مساله این است که این حق را باید در جامعه ما رعایت کرد.
برمی گردیم به وضعیت کنونی. شما مصر هستید که مردم آگاه شده اند و به سمت دمکراسی حرکت می کنند و این حرکت در جنبش سبز دیده می شود. شما قبل از انتخابات ریاست جمهوری گفته بودید:" حتی گمانه زنی در مورد این یا آن نامزد انتخاباتی و یا تلاش برای متمایز کردن احمدی نژاد از رقبایش به منزله افتادن در دام روحانیون حاکم بر ایران است" و گفته بودید در چنین نظامی خیلی طبیعی است که بعد از خاتمی، احمدی نژاد سر کار آید. به عبارت خیلی عام تر، سر و ته همه یک کرباسند. اما چند ماه بعد در مصاحبه با اشپیگل آنلاین شما می گویید:" احمدی نژاد حقه بازی می کند، دروغ می گوید و در انتخابات تقلب می کند. موسوی از تهدیدات بالاترین مقام رهبری جمهوری اسلامی ترسی ندارد. او از خود شجاعت نشان داد. البته که بین این دو نفر تفاوت اساسی وجود دارد." یعنی ظرف چند ما نظر شما به این شدت عوض شد؟
ببینید، یک چیزی را درک کنیم. وقتی مردم عکس یک شخصیتی که محال بود تصور شود که کسی جرات آن را داشته باشد، زیر پا می گذارند و شعار مرگ بر دیکتاتور می دهد این واضح ترین برخورد جامعه در ضدیت با کل سیستم است. سیستم در عرض این سال ها، افراد مختلفی را به جامعه معرفی کرده است. افراد مختلفی که به قول معروف از صافی خودش رد کرده که جامعه بتواند بر اساس آن سیستم فیلتر شده رژیم تصمیم بگیرد.
به نظر من امروز، موضع گیری در مقابل خواست مردم به صورت شفاف اولین ضریب مشروعیت در ذهن افراد از جانب هر فرد و شخصیتی می تواند باشد که جواب مردم را چگونه بدهد. نه فقط در ارتباط با چهره های درون مملکت. شما ببینید که در سطح بین المللی مردم چه می گویند؟ وقتی مردم ایران می آیند و به صورت شعار در مورد رییس جمهوری آمریکا می گویند:"اوباما، اوباما، یا با اینا یا با ما" یعنی چی؟ یعنی کی می خواهد امروز جواب ما را بدهد.
از این لحاظ، خواست هم میهنان ما تا آنجا که برداشت من هست، در جهت همان نکاتی است که من پیشتر به آنها اشاره کردم. حق مسلم انتخابات آزاد، تقدس صندوق رای و حاکمیت مبتنی بر رای مردم. به نظر من هر فرد و شخصیت و جریان و گروهی که امروز به این خواسته توجه کند و جواب بدهد دارای آن مشروعیت و محبوبیت یا لااقل آن جواب مثبت به خواسته مردم است. بنابراین نظام در مواجهه با این خواسته مردم، جواب رد را داد. این جواب را ما ۲۲ خرداد امسال گرفتیم. از این به بعد چه اتفاقی می افتد؟ مساله این است که موضع گیری شخصیت هایی که تا زمانی با این رژیم بودند امروز در مقابل این مساله چیست و تا چه حدی می توانند آن را به صورت شفاف و باز بیان کنند. این سوالی است که همه دارند.
برای من موضع گیری شخص خاصی چندان مهم نیست، خارج از این توضیحی که دادم. مهم برای من درک خواسته واقعی توده های مردم و نسلی است که امروز تا پای جان ایستاده و برای حق خود مبارزه و فداکاری می کند.
بسیار خوب، پس شما قبول دارید که اگر این انتخابات صورت نمی گرفت، تمام این شفافیت ها و این اعتراض ها عنوان نمی شد و خواست مردم نشان داده نمی شد...
چیز جدیدی کشف نشد.
من می خواهم به اینجا برسم که شما چون انتخابات را تحریم کرده بودید و می گفتید که نباید در انتخابات شرکت کرد، بنابراین الان قبول می کنید که اشتباه کرده اید؟
نه. من می گویم که بالاخره هر کسی حق دارد برای خود تصمیمی بگیرد. من همیشه گفته ام که حق خودم نمی دانم که بروم و به یک شهروند دیگر کشورم دیکته کنم که رای بدهد یا ندهد. چیزی که من گفتم این بود که من اگر بودم رای نمی دادم. برای اینکه تنها بهره ای که این رژیم از رای من می برد ادعای مشروعیت است. وقتی من می دانم با رژیمی سر و کار دارم که رای مرا محترم نمی شمارد، کاندیدا را بر من تحمیل می کند و من حق انتخاب کاندیدای خود را ندارم، رای من دیگر معنایی ندارد. در رژیمی که می دانم اگر به نماینده مجلس رای بدهم، حق قانونگذاری را از او گرفته اند و حکومت سراپا خودکامه ای که اصلا جوابگوی مردم نیست و مدعی این است که نمایندگی خدا را بر روی زمین دارد، رای معنایی ندارد.
به عنوان آخرین سوال. در حال حاضر بین کشورهای غربی و ایران بر سر مساله اتمی و مسایل دیگر مذاکراتی وجود دارد. آیا شما معتقدید که در صورت شکست این مذاکرات، تحریم های گسترده آن گونه که صحبتش می شود، علیه ایران اعمال شود؟
وضعیتی که رژیم برای خودش ایجاد کرده، وضعیت عدم اعتماد است که اصلی ترین مشکل است و ادامه ماجراجویی، فقط عرصه را بر خودش تنگ تر کرده که متاسفانه غیرمستقیم خسارتش را به ملت ایران هم می رساند.
اما در قالب قوانین بین المللی، عدم پاسخگویی به انتظار جهانی راه را باز کرده که از طریق سیاست تحریم فشار بیشتری به نظام وارد شود.
آنچه که من در پی آن هستم این است که مردم ایران باید بدانند در مبارزه ای که با این نظام دارند، تنها نیستند و جهان تا مقدار زیادی پاسخ خواسته هاشان را می دهد. یعنی چی؟ یعنی مساله ایران فقط نباید مساله هسته ای و پرونده هسته ای جمهوری اسلامی باشد. مساله حقوق بشر یا نقض حقوق بشر و نبود آزادی های سیاسی هم باید جزو این خواسته ها باشد.
منبع
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/12/091215_mm_pahlavi_interview.shtml
رضا پهلوی: انتخاب شکل حکومت آینده با مردم ایران است
عنایت فانی
بی بی سی
مهمان من در برنامه 'به عبارت دیگر' می توانست امروز رییس کشور بزرگی باشد با بیش از دو هزار و پانصد سال سابقه نظام پادشاهی، می توانست کاخ نشینی باشد با جلال و جبروتی که خاص شاهان است ولی ده ها سال است که رشته پادشاهی در خاندان او از هم گسسته و خود او در تبعید به سر می برد.
نظر او در باره آنچه در کشورش می گذرد چیست؟ چه کسی را مسبب آنچه بر سر خاندانش آمده می داند؟ و آینده خودش را چگونه می بیند؟
در مورد این پرسش ها و پرسش های دیگر با شاهزاده رضا پهلوی، فرزند شاه سابق ایران گفت و گو کرده ام:
یکی از مشاوران محمود احمدی نژاد در دوره اول ریاست جمهوری اش گفته بود که شما می توانید به ایران برگردید و دولت ایران موظف است که به شما اجازه ورود به کشور را بدهد. البته تجربه نشان داد که این حرف خیلی خوش بینانه بود نه تنها در مورد شما بلکه در مورد دیگران هم، اما به هر حال خود شما چقدر خوش بین هستید که در آینده ای نه چندان دور بتوانید به ایران برگردید ؟
ببیند تمام سعی و کوشش من در این سی سال این بوده که هر چه سریع تر مملکتمان به یک فضای باز سیاسی به مفهوم حاکمیت مردم و احقاق حق مسلم آنها در تصمیم گیری، در تعیین سرنوشت، در مشارکت، در رای دادن آزاد، در مناظره باز برسد. تلاش من این بوده که چنین فضایی بتواند در مملکت ما به وجود بیاد چون به نظر من این تنها زمانی است که می توان دموکراسی را به معنای اخص کلمه در مملکت ایجاد کرد.
وقتی که ما به کارنامه این نظام در این سی سال و نحوه برخوردش با مردم نگاه می کنیم و می بینیم که امکان کوچک ترین دسترسی به چنین فضایی در قالب این سیستم وجود نداشته، در نتیجه به جایی می رسیم که باید فکری اساسی بکنیم.
فکر می کنم جامعه ایران امروز بسنده نمی کند به حرف این یا آن رهبر معرف این نظام، بلکه مساله را خیلی عمیق تر و فراتر از امکانات و حیطه رژیم می بیند. بنابراین تمام سعی وکوشش من در این جهت بوده و هست که با همت و پشتکار هموطنان هر چه زودتر به فضای سیاسی باز برسیم.
پس جواب شما به این معنا است که شما امیدوار هستید که بتوانید به ایران برگردید؟
من اعتقاد دارم نظام های توتالیتر در نهایت محکوم به شکست هستند، چون تاریخ نشان داده که چنین فضایی در هیچ جا قابل حفظ نیست. در شوروی دیدیم، در چین دیدیم و می بینیم در منطقه خود ما امروز هست، در بلوک شرق اروپا در زمانی که دیوار آهنین بود، در کشورهای آمریکای لاتین که دیکتاتوری های نظامی بودند، در آفریقای جنوبی که حکومت نژاد پرست بود.
امروز وقتی در مورد نظامی صحبت می کنیم که هم فاشیست است، هم توتالیتر است و هم به نوعی نژادپرست، بعید می دانم که چنین شرایطی قابل ادامه باشد؛ بخصوص برای کشور، ملت، فرهنگ و تمدنی که هزاره ها قدمت داشته و در طول تاریخ خود از انواع گرفتاری های متعدد برآمده. بنابراین این بار نیز از این وضعیت سرفراز بر خواهد آمد.
خیلی جالب است آقای پهلوی که شما در بین همه کشورهای توتالیتری که نام بردید از کشورهای مختلف از آمریکای لاتین تا منطقه، نامی از ایران نبردید.
خوب برای اینکه گفتم ذات این نظام امروز ....
نه، من منظورم نظام پادشاهی بود قبل از انقلاب ایران
خوب نه به آن توتالیتر که نمی شود گفت
پس چه می شود گفت
به نظر من ایرادی که در آن زمان، به نظام آن زمان می گرفتند نبود فضای آزاد سیاسی بود. ولی اگر شما به تاریخ بیش از سه هزار ساله کشورمان نگاه کنید به آنچه که به هویت و تاریخ و تمدن مملکتمان برمی گردد، بخصوص اگر به مساله حقوق بشر نگاه کنید می بینید خیلی از ایرانی این را افتخار خود می دانند که اولین زمینه حقوق بر از ایران بود و از زمان کوروش کبیر بودکه اصلا اولین زمینه های حقوق بشر در آن زمان پایه ریزی شد.
به نظر من این این جزو تجربیات و تاریخچه مملکتمان است. مهم برای من این است که آیا واقعا ما امروز می توانیم برسیم به آن مرحله ای که دموکراسی را به معنای اخص کلمه در مملکتمان اجرا کنیم و اینکه آیا جامعه امروز به این درجه از آگاهی مسئولیت شهروندی خودش رسیده یا نه و جواب این سوال آری است. من وقتی که از نزدیک دنبال می کنم موجی را که امروز در مملکت هست، نهضت مردمی که به نام جنبش سبز معروف است، وقتی به ذات و خواسته اش دقت می کنم واقعا حس می کنم و فکر می کنم که جامعه ما به این درجه از درایت رسیده است و از این لحاظ من خوش بین هستم.
بسیار خوب. ما به مسائلی که امروز در ایران می گذرد، برمی گردیم و می توانیم نظر شما را در این مورد بدانیم. ولی اگر اجازه بدهید کمی در گذشته بمانیم، سی سال پیش مردم ایران عملا علیه نظام پادشاهی شوریدند و پدر شما را از سلطنت ساقط کردند و به طریق اولی ولایت عهدی شما هم منتفی شد. شما الان که برمی گردید و نگاه می کنید فکر می کنید مقصر کی بود؟ و چه چیزی و کسانی باعث شدند که نظام پادشاهی در ایران تغییر کند؟
مساله من این نیست که چه نظامی بود یا نبود یا چه برخوردی در آن زمان با نظام بود. این بحثی است که می شود در تاریخ جستجو کرد و انواع و اقسام دلایل و یک شرایط بسیار مرکبی را برایش در نظر گرفت که فکرمی کنم مسئولیت را به خیلی ها تقسیم می کند نه فقط به خود نظام یا فرض کنید به شخص پدرم یا فقط به مخالفانش یا فقط به یک مقدار نفوذ و نقشی که دولت های خارجی می توانستند داشته باشند که داشتند.
مساله من نتیجه است. امروز بعد از سی سال که به نتیجه نگاه می کنیم چه می بینیم؟ چه طرفدار آن نظام بودیم، چه مخالفش، چه انقلابی بودیم، چه نبودیم، شعاری که امروز به نظر من هفتاد میلیون جمعیت کشوری به نام ایران با آن روبه رو هستند این است که امروز کجا هستیم؟ سی سال بعد از آن در چه موقعیتی قرار گرفتیم؟
این ممکن است نظر شما باشد و شما این طور دوست داشته باشید ولی ...
نه من این را به صورت یک سوال مطرح می کنم
ولی بحثی که هست این است که معمولا می گویند آدم از گذشته درس می گیرد برای اینکه بهتر بتواند آینده اش را ترسیم بکند یا قدم بردارد. شما چه بخواهید چه نخواهید مجبورید به این مساله بپردازید و این سوالی است که مدام از شما پرسیده می شود و شما باید به آن جواب بدهید که نظر شما در این باره چیست؟ مشکل در کجا بود؟
من که به شما گفتم. اعتراضی که نیروهای لیبرال در مملکت داشتند به خاطر خفقان سیاسی بود که می گفتند در مملکت موجود بود؛ به شرایطی که آن آزادی عمل به مفهوم سیاسی اش در آن نظام نبود. ولی اگر نگاه بکنیم به اینکه آیا شرایطی که در آن زمان وجود داشت نیازی به چنین انقلابی داشت یا نه. انقلابی که لااقل اگر به جلو می رفت یک چیزی ولی ما را برگردانده به قرون وسطی. در آن زمان، آزادی سیاسی به آن مفهومی که در دموکراسی هست متاسفانه نبود و من این را به هیچ وجه منکر نمی شوم، اما دیگر حقوق های جامعه رعایت می شد. برابری که بین زنان و مردان بود، وضعیتی که الان در ارتباط با برخورد این نظام با فرض کنید با اقلیت های مذهبی یا اقوام هست، وجود نداشت. اصولا شرایط مملکتمان از نظر ترقی اقتصادی با جایی که الان قرار گرفته قابل مقایسه نیست. اینها هم همه به نظر من جزو این معادله است.
سوال این است که آیا بحث آن زمان رفرم بود؟ بخش عمده ای از معترضین به رژیم که می گفتند پادشاه از مسئولیت قانون اساسی عدول کرده و پا فراتر گذاشته و حکومت را به دست خودش گرفته و این بر خلاف قانون اساسی است حرف بسیاری از کسانی بود که آن زمان در جست و جوی قانون اساسی بودند. البته یک بخش دیگری هم بود که هدف دیگری داشتند و نهایتا هم امروز سر کار هستند و الان هم معرف این نظام هستند. بستگی دارد که سوال را ازدیدگاه کدام جریان می خواهید که من جواب بدهم.
در عرض این سال ها من با مخالفین پدرم صحبت داشتم. کسانی که انقلابی بودند و حتی از پایه گذاران نظام کنونی بودند و امروز برداشت و برخورد متفاوتی دارند از آنچه که در آن زمان داشتند وقتی که فکر و بررسی می کنم و قیاس می کنم وجه اشتراک در میان اکثریت این افراد این است که نیت اگر درست بود نتیجه به هر حال غلط بود وضعیتی که امروز به آن رسیدیم به هیچ عنوان آن چیزی نبود که می خواستیم به آن برسیم.
خیلی ها در ایران به این مساله اعتقاد دارند و نمونه آن هم همین اعتراضات اخیر است که در داخل ایران می شود و اشاره دارد به همین نظامی که بعد از انقلاب به وجود آمده. ولی شما اشاره کردید به دو وجهی که می شود پاسخ داد. من از شما خواهش می کنم پاسخ بدهید به همین مطالبی که خودتان هم مطرح کردید که پادشاه ایران قانون اساسی مملکتش را زیرپا گذاشته بود و دولت و کابینه و نخست وزیر و تمام دستگاه اجرایی دولتی بی معنی شده بودند و عملا در دست یک نفر بود. اینها چقدر موثر بود که این انقلاب رخ بدهد؟
من خودم به شما می گویم. تا مقدار زیادی تاثیر داشت در ایجاد آن بحران سیاسی. ولی سوال این است که وقتی که جامعه ای حالا نمی دانم چه درصدی از جامعه در زمانی که شخص خمینی وارد صحنه شد و ادعاهایی که کرد و شعارهایی که داد چند درصد از به هر حال مخالفین نظام پیشین در آن زمان می دانستند که این شعارها به کجا خواهد رسید و نتیجه این به اصطلاح انقلاب اسلامی چه خواهد بود و آیا این مسایل را بررسی کرده بودند و در نظر گرفته بودند؟ اصلا شناختی داشتند از خود خمینی و حرف هایش.
امروز که نگاه می کنیم و به آن زمان برمی گردیم، می بینیم که این طور نبوده است. این را من نقل نمی کنم. این را خود کسانی که آن زمان را طی کردند می گویند. این سوال ها امروز مطرح است. در آن لحظه خاص ممکن بود که آن زمان به ذهن نمی رسید، ولی به هر حال باید گفت که برخی از مشکلات به خاطر برخوردی بوده که خود نظام با مسائل داشته، این را که اصلا منکرش نمی شوم اما نمی شود گفت که تنها این فاکتور اصلی بوده است.
فاکتورهای دیگری هم بود و اگر در قضاوت های منصفانه تاریخ بخواهیم برگردیم به آن زمان و شرایط عینی آن دوران، فراموش نکنیم که به هر حال جنگ سردی بود و مساله ایران همیشه بین شرق و غرب در یک مسابقه طناب کشی قرار داشت. خیلی اتفاقات تاریخی دیگر در منطقه افتاد که مقدار زیادی به شرایط سوق الجیشی ایران و فاکتور نفت، شوروی از یک طرف و مقاصدش و دنیای غرب از سوی دیگر بستگی داشته است. خوب این فاکتورها را نمی شود نادیده گرفت.
اگر منظور ما این است که یک برخورد منصفانه و ابژکتیو داشته باشیم نسبت به شرایط عینی آن زمان و کلیت آن شرایط را بررسی کنیم، می بینیم که فاکتورهای متعددی در کار بود که یکی از آن فاکتورها البته نقصی است که در آن وضعیت رژیم بود که به اصطلاح از حالت مشروطه بودن خارج شده بود و به یک سیستم خودکامه تری تبدیل شده بود.
شما می گویید که تمام این مدت هم و غمتان این بوده که شرایط دموکراتیک در ایران فراهم بشود، وقتی می گویید همه هم و غمتان این بوده است دقیقا چه کار کرده اید و می کنید؟
ببینید من یک هدف ملی را دنبال می کنم. من هیچ هدف سیاسی را دنبال نمی کنم. دغدغه من رقابت حزبی یا سیاسی به نفع یک ایده خاص یا یک برنامه خاص سیاسی نیست؛ بلکه حق کلی مردم مملکت است که در نظر می گیرم. وقتی که مساله حقوق بشر مطرح هست، وقتی که مساله حاکمیت مردم مطرح است وقتی که رسیدن به آن درجه آگاهی مسئولیت شهروندی مطرح است که به نظر من نسل امروز رسیده. یعنی چی؟ یعنی اینکه در واقع پذیرش بهای آزادی را پرداختن.
ببینید مساله آزادی فقط این نیست که آدم در واقع محاسن آزادی را درک بکند بلکه هزینه ای که بایستی بابتش پرداخت را آدم باید درک بکند. یک مقدار از این هزینه به مفهوم دفاع از حق کسانی است که ممکن است دارای اندیشه متفاوت از شما باشند امروز وقتی که من به جریان امروز مملکت نگاه می کنم، احساس می کنم که به این درک رسیده ایم. یعنی شرایطی تکثرگرایانه ایجاد شده است.
این درکی است که مردم به آن رسیده اند. سوال من این بود که شخص شما چه کار عملی انجام می دهید؟
من در جهت تقویت همین مساله عمل می کنم. در ارتباط با فعالان مختلف که در داخل و خارج مملکت در تلاش هستند. در ابعاد مختلفش. در مواجهه با حکومت حاضر شما انواع و اقسام فعالیت ها را می بینید. در باب حقوق بشر، حقوق زنان و اقلیت ها می بینید و همین طور در ارتباط با بخش ها و اقشار مختلف جامعه و دغدغه های صنفی و خواسته های سیاسی آنها می بینید.
چیزی که به نظر من امروز به یک بیان مشترک رسیده از نظر اینکه حاکمیت را به این مفهوم مبتنی کرده که میزان بایستی صندوق رای باشد و آزادی انتخاب و شرکت در انتخابات آزاد و تعیین سرنوشت به دست مردم آن مملکت. این هدفی است که به نظر من یک هدف ملی است نه یک هدف سیاسی و حزبی.
یعنی شما به دنبال کسب قدرت و احیای نظام پادشاهی در ایران نیستید؟
انتخاب محتوای نظام آینده کشور و نهایتا شکلش باید به دست مردم ایران و نمایندگان منتخب مردم ایران باشد. بنابراین اگر بخواهیم برگردیم به مسیر ترقی، پیشرفت، آزادی، مدرنیته، وصل شدن ایران به کاروان جهانی و دنیای آزاد و تعامل بدون مانع، راه حلش یک نظام است که به مفهوم اخص کلمه معرف خواسته های جامعه باشد و چنین شرایطی را من فقط در یک نظام دموکراتیک می بینم که در آن جدایی کامل دین از حکومت دیده شود. پس باید رسید به آن مرحله ای که حکومت دیگری بر مملکت حاکم باشد. آن تصمیم با مردم ایران خواهد بود.
حرف من در اینجا فقط این است که حق این انتخاب، این مناظره و این بحث و گفت و گو را باید به تمام افکار داد تا مردم ایران بتوانند با گزینه های مختلف که در برابرشان هست، بهترین انتخاب ممکن را انجام دهند.
ولی طرفداران شما، مدت ها است که شما را رضا شاه دوم خطاب می کنند و در پی احیای نظام شاهنشاهی در ایران هستند.
خب این حقشان است. بالاخره یک عده ای هستند که به این نظام معتقد هستند. آیا منظور شما این است که آیا باید این حق را از آنان گرفت؟
من هیچ منظوری ندارم، فقط سوال می کنم
من هم به سوال شما جواب می دهم.
سوالم به این دلیل بود که احتمالا کسانی که از شما طرفداری می کنند، از شما این انتظار را دارند که به عنوان رضا شاه دوم در پی احیای نظام شاهنشاهی باشید و تلاش و هم و غم شما در این جهت باشد.
خیر. همه آنها این گونه فکر نمی کنند و این انتظار را ندارند. ممکن است بعضی ها این فکر را بکنند. ولی من می دانم
در میان جریاناتی که اگر به مساله شکل نظام بخواهیم برسیم در نهایت شکل پادشاهی را بر شکل جمهوری ترجیح می دهند، امروز مساله شان مساله احیای پادشاهی و یا ضدیت با جمهوری نیست. مساله آنها امروز آزادی و دمکراسی است.
این را من در مورد تمام صفوف می گویم. هرکدام از این جریان های فکری ممکن است که مساله هدف صنفی و مسلکی خود را جلوتر از یک هدف والاتر و فرامسلکی قرار دهند. چنین برخوردی از دید من اشتباه است. حالا چه مشروطه خواه باشیم چه جمهوریخواه چه چپ و چه راست. چرا این را می گویم؟
برای اینکه در نبود یک فضای باز سیاسی، در نبود امکان یک مناظره عمومی، اصلا امکان سنجش افکار عمومی غیرممکن است. نه بنده، نه شما، نه هیچ کس دیگری می تواند مدعی این باشد که خواسته مردم ایران چیست. مگر اینکه به چنین فضای بازی برسیم تا بتوانیم این مساله را به طور ملموسی احساس کنیم.
اگر هدف مشترک تمام جریان های متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، این را تاکید می کنم متعهد به دمکراسی و حقوق بشر، ایجاد این فضای باز سیاسی باشد، این به نفع همه است. به نفع همه است که حتی از حق کسانی که رای مخالف با ما دارند دفاع بکنیم. من به همان اندازه که از حق یک طرفدار نظام پادشاهی دفاع می کنم از حق یک جمهوریخواه هم دفاع می کنم. به همان اندازه که از حق یک لیبرال دموکرات دفاع می کنم ممکن است از حق یک مارکسیست هم دفاع کنم.
برای اینکه مساله این نیست که از ایدئولوژی او خوشم می آید یا نه. مساله این است که این حق را باید در جامعه ما رعایت کرد.
برمی گردیم به وضعیت کنونی. شما مصر هستید که مردم آگاه شده اند و به سمت دمکراسی حرکت می کنند و این حرکت در جنبش سبز دیده می شود. شما قبل از انتخابات ریاست جمهوری گفته بودید:" حتی گمانه زنی در مورد این یا آن نامزد انتخاباتی و یا تلاش برای متمایز کردن احمدی نژاد از رقبایش به منزله افتادن در دام روحانیون حاکم بر ایران است" و گفته بودید در چنین نظامی خیلی طبیعی است که بعد از خاتمی، احمدی نژاد سر کار آید. به عبارت خیلی عام تر، سر و ته همه یک کرباسند. اما چند ماه بعد در مصاحبه با اشپیگل آنلاین شما می گویید:" احمدی نژاد حقه بازی می کند، دروغ می گوید و در انتخابات تقلب می کند. موسوی از تهدیدات بالاترین مقام رهبری جمهوری اسلامی ترسی ندارد. او از خود شجاعت نشان داد. البته که بین این دو نفر تفاوت اساسی وجود دارد." یعنی ظرف چند ما نظر شما به این شدت عوض شد؟
ببینید، یک چیزی را درک کنیم. وقتی مردم عکس یک شخصیتی که محال بود تصور شود که کسی جرات آن را داشته باشد، زیر پا می گذارند و شعار مرگ بر دیکتاتور می دهد این واضح ترین برخورد جامعه در ضدیت با کل سیستم است. سیستم در عرض این سال ها، افراد مختلفی را به جامعه معرفی کرده است. افراد مختلفی که به قول معروف از صافی خودش رد کرده که جامعه بتواند بر اساس آن سیستم فیلتر شده رژیم تصمیم بگیرد.
به نظر من امروز، موضع گیری در مقابل خواست مردم به صورت شفاف اولین ضریب مشروعیت در ذهن افراد از جانب هر فرد و شخصیتی می تواند باشد که جواب مردم را چگونه بدهد. نه فقط در ارتباط با چهره های درون مملکت. شما ببینید که در سطح بین المللی مردم چه می گویند؟ وقتی مردم ایران می آیند و به صورت شعار در مورد رییس جمهوری آمریکا می گویند:"اوباما، اوباما، یا با اینا یا با ما" یعنی چی؟ یعنی کی می خواهد امروز جواب ما را بدهد.
از این لحاظ، خواست هم میهنان ما تا آنجا که برداشت من هست، در جهت همان نکاتی است که من پیشتر به آنها اشاره کردم. حق مسلم انتخابات آزاد، تقدس صندوق رای و حاکمیت مبتنی بر رای مردم. به نظر من هر فرد و شخصیت و جریان و گروهی که امروز به این خواسته توجه کند و جواب بدهد دارای آن مشروعیت و محبوبیت یا لااقل آن جواب مثبت به خواسته مردم است. بنابراین نظام در مواجهه با این خواسته مردم، جواب رد را داد. این جواب را ما ۲۲ خرداد امسال گرفتیم. از این به بعد چه اتفاقی می افتد؟ مساله این است که موضع گیری شخصیت هایی که تا زمانی با این رژیم بودند امروز در مقابل این مساله چیست و تا چه حدی می توانند آن را به صورت شفاف و باز بیان کنند. این سوالی است که همه دارند.
برای من موضع گیری شخص خاصی چندان مهم نیست، خارج از این توضیحی که دادم. مهم برای من درک خواسته واقعی توده های مردم و نسلی است که امروز تا پای جان ایستاده و برای حق خود مبارزه و فداکاری می کند.
بسیار خوب، پس شما قبول دارید که اگر این انتخابات صورت نمی گرفت، تمام این شفافیت ها و این اعتراض ها عنوان نمی شد و خواست مردم نشان داده نمی شد...
چیز جدیدی کشف نشد.
من می خواهم به اینجا برسم که شما چون انتخابات را تحریم کرده بودید و می گفتید که نباید در انتخابات شرکت کرد، بنابراین الان قبول می کنید که اشتباه کرده اید؟
نه. من می گویم که بالاخره هر کسی حق دارد برای خود تصمیمی بگیرد. من همیشه گفته ام که حق خودم نمی دانم که بروم و به یک شهروند دیگر کشورم دیکته کنم که رای بدهد یا ندهد. چیزی که من گفتم این بود که من اگر بودم رای نمی دادم. برای اینکه تنها بهره ای که این رژیم از رای من می برد ادعای مشروعیت است. وقتی من می دانم با رژیمی سر و کار دارم که رای مرا محترم نمی شمارد، کاندیدا را بر من تحمیل می کند و من حق انتخاب کاندیدای خود را ندارم، رای من دیگر معنایی ندارد. در رژیمی که می دانم اگر به نماینده مجلس رای بدهم، حق قانونگذاری را از او گرفته اند و حکومت سراپا خودکامه ای که اصلا جوابگوی مردم نیست و مدعی این است که نمایندگی خدا را بر روی زمین دارد، رای معنایی ندارد.
به عنوان آخرین سوال. در حال حاضر بین کشورهای غربی و ایران بر سر مساله اتمی و مسایل دیگر مذاکراتی وجود دارد. آیا شما معتقدید که در صورت شکست این مذاکرات، تحریم های گسترده آن گونه که صحبتش می شود، علیه ایران اعمال شود؟
وضعیتی که رژیم برای خودش ایجاد کرده، وضعیت عدم اعتماد است که اصلی ترین مشکل است و ادامه ماجراجویی، فقط عرصه را بر خودش تنگ تر کرده که متاسفانه غیرمستقیم خسارتش را به ملت ایران هم می رساند.
اما در قالب قوانین بین المللی، عدم پاسخگویی به انتظار جهانی راه را باز کرده که از طریق سیاست تحریم فشار بیشتری به نظام وارد شود.
آنچه که من در پی آن هستم این است که مردم ایران باید بدانند در مبارزه ای که با این نظام دارند، تنها نیستند و جهان تا مقدار زیادی پاسخ خواسته هاشان را می دهد. یعنی چی؟ یعنی مساله ایران فقط نباید مساله هسته ای و پرونده هسته ای جمهوری اسلامی باشد. مساله حقوق بشر یا نقض حقوق بشر و نبود آزادی های سیاسی هم باید جزو این خواسته ها باشد.
منبع
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2009/12/091215_mm_pahlavi_interview.shtml
Subscribe to:
Posts (Atom)